فمینوستالژی

Feminostalgy

فمینوستالژی

Feminostalgy

۲۲ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

بلدم مستقل زندگی کنم. این روزها همین کار را می کنم، اما دوری پاره های تنم واقعا سخت است. گرچه سلیقه های متفاوتی داریم، گرچه بینمان اختلاف کم پیش نمی آید، ولی بلد شدنِ فاصله از آنها جان کندن است. امروز آنقدر دلم گرفته بود که لبریز میشدم اگر اینجا نمی گفتم چقدر گریه کرده ام. نه گریه مثل گریه ی بچه ها، نه اتفاقا... گریه ام خیلی هم بزرگ شده بود. گریه ام به ناگزیری های درددار فکر می کرد... می کند... گریه ام به تمام دلایلی که توضیحشان برایش پیچیده بود به رسم های تلخ زیستن، فکر می کرد.

من با پاره های قلب و جانم چه کنم، چرا باید هرکدامشان یک طرف باشند... دلم هزار تکه شده، دلم خون است این لحظه... خدایا صبرم بده...

  • زهرا

هیچ گاه دلم نخواسته کسی را با احساس گناهش تنها رها کنم. هیچ کس را دلم نخواسته اسیر خودم نگه دارم. حتی تحمل رنج بدخواهم را ندارم، خدایا، قلبم را از بخشش لبریز بفرما، بر برکت شیرینی اش بیفزا و مرا از زندان کینه و انتقام دور بخواه. آمین

  • زهرا

برای آزادی، شکل های زیادی متصور است. اما بیشترین منظری که از آن به این نگاه می شود، جاییست شبیه یک بازه ی یکطرفه، که از نقطه ی «من» تا بی نهایت ادامه دارد.

این شکل نگاه، از طرف هر «منِ» معتقد به رویه ای، معنیِ ایستادن جلوی «من»های قبل از بازه ی «من» می دهد. بنابراین، باوریست به آزادی بر محوری که نفس خودش را نقض می کند.

ساده اش یعنی من فکر کنم من و هم مسلک هایم هرشکلی باشیم، ولی هرکسی شکل ما نبود، مانع آزادی «ما» است و شعورش به معنی آزادی نمی رسد و باید شکل «ما» باشد تا آزاد باشد و آزادی را بفهمد.

اما اگر آزادی بخواهد مفهوم اصیل خودش را پیدا کند، بازه ای دوطرفه به بی نهایت است، برای بی نهایت «من» که با همه ی تفاوتهای رویه و فکر و عقیده، در احترام به انتخاب هم، «ما» باشند و بتوانند از میان لایه های انسانی یکدیگر، به فصل های مشترک تعامل و دوست داشتن برسند. دوست داشتنی های هم را پیدا کنند.

  • زهرا
از شادی گریستنم می‌آید... یا نه،
مرا از فرط عشق او، 
                          ز شادی عار می آید.
خدا، خدا، بهترینم... 

کنار تو نشستن، تماشا دارد. من دریاهای عمودی را دیده‌ام، من زبانم بند آمدنش را یادش نیست که چند بار... کنار خودت نگهم دار، بگذار هر چقدر می‌خواهند تر باشند این چشم‌ها، گره ِ دلم بمان.
  • زهرا

شکر، صدا و سیمایم یکدیگر را بازیافته اند. هرچند پاییز شهر خودم چیز دیگریست، اما خب اینجا هم پاییزش بی لطف نیست. رنگ دارد، صدای کلاغ دارد و ابر...

شکر، شکر، شکر... خدایا سپاس از پشتگرمی ات.

  • زهرا

دکتر پرهیزِ حرف زدن داده است. به خاطر تارهای صوتیِ آسیب دیده ام، چه پرهیز دلخواه و دلنشینی. سکوت اجباری، تماشای اجباری، شلوغ نکردنِ اجباری و نشستن در حیات خلوتِ ذهن، مترصدِ کشف های نو با بک گراندِ اوهو اوهو و هاپچه هاپچه و فین فین:) همچین مهربان و هَپَل واری.

  • زهرا

ساعت دوازده و پنجاه و پنج دقیقه، بیدار شده ام، سیمای برفکی خودم هستم که صدا هم ندارم. گیرنده هایم را تیز کرده ام برای آن وَرِ اتاقِ کم نور، فرصتِ صامت بودن را به دریافت کردن غنیمت بشمارم، از هوا، از بیرون، از حدسِ جاهایی که امروز نیستم، درد را هی از کار می اندازم، تا برگردد وقت کم نیست.

  • زهرا

ساعت چهار و سی و هفت دقیقه ی صبح، به یقین رسیده درمورد از دست دادن کلاس های امروز هم، در رختخواب پیچیده ام و دردهای ناشناخته می کشم.

  • زهرا

فردا صبح باید مریضی را بکشم با خودم تا پای کوه... در هوایی که بارانیست، آن وقتها که باران دوستم بود، عجیب است که دوتا چتر داشتم. حالا باران دیگر دوستم که نه، یک خدای افسرده ی خسته است که هر سال یک وقتهایی پیدایش می شود، با هم گریه می کنیم و می رود، آن وقت من نباید از اشک های یک خدا در امان باشم؟ باید، ولی چتر ندارم... 

امروز تغییر صدا داده بودم، امروز توی بوستان شهریار، نشسته بودم تیزی باد روی صورتم را تحمل کرده بودم و فکر می کردم به فرمول های قدیمی. خوب شد داشتم یک چیزهایی، اما گمان نکنم به نسخه ی امروزی من سازگاری شان قد بدهد. فرمول های قدیمی ِِ خیلی قوی بودن. 

یاد بچگی ها افتادم، زمانی که خبری از فرمول های قدیمی نبود و هر روز و شاید هر دقیقه فرمول خودش را داشت. چه خوب بود.


  • زهرا

فعلا سرماخورده ی غرغروی گندیده اعصابی هستم. حتی با کلاغ ها دعوایم می شود، گربه ها که دیگر جای خود دارند. 

مهمان هم داریم، خانه سرد است. شب ها بهتر شده می خوابم، روزها عقبگردکرده بیدار می شوم. این خاصیت زشت شروع روزهای بعد از مصیبت است. حالا مصیبت هم نه آنقدرها... ولی خب، بطور کلی... شب کلی با خودت حرف زده ای، خودت را مجاب کرده ای، صبح پا می شوی خودت را که میبینی، میفهمی با یک نفهم روبرو هستی.


  • زهرا