فمینوستالژی

Feminostalgy

فمینوستالژی

Feminostalgy

۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

این روزها بیشتر از هر وقتی یادت می‌کنم. شکلِ صدایت را، طرحِ تکیده‌ی صورتت را...

میان‌سالیم حالا. به آن روزها کم فکر می‌کنم، ولی قضاوت‌های عاقلانه‌تری در موردشان می‌کنم گویا. فکر می‌کنم که داشتم دست و پای تو را می‌بستم. دست و پای دلِ دیوانه‌ات را. از این نگاه، حق می‌دهم به گریختنت! آری، گریختنت.

ولی به خودِ آن روزهایم که نگاه می‌کنم، عاشقِ ساده‌دلی بودم که فقط زورش به روزهای عمرش می‌رسید که بتواند تو را در کنار داشته باشد، و دریغش نمی‌داشت. آن فکرهای بدت را حتّی اگر از پسِ زمزمه‌های مالیخولیا به زبان می‌آوردی، هیچ‌گاه نتوانستم ببخشم.

تنها بخشی از ماجرا هستند که هنوز سؤالند و گاه اشک به چشمم می‌آورند.

  • زهرا

نفسی هزار جانِ از کف رفته‌ را سقفِ خانه مصادره می‌کند؛ هزار نور، که از چشم‌ها گریخته و بازتابَش از نگاه، دریغ داشته شده... و هنوز  دهانِ سپاس،‌گشوده است.

  • زهرا