فمینوستالژی

Feminostalgy

فمینوستالژی

Feminostalgy

۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

اعضای مرا هر روز، با چشم‌های باز و حواسِ جمع، جرّاحی می‌کنند. زخم‌های غیرخودیِ عمدی را هر روز در جان کشیدن، سخت است، ولی این هم عادت می‌شود و عادت‌ها تا هستند، امکانِ فراموش شدن دارند.

  • زهرا
هوای مناجات به سر داری، دست به گریبانِ دلشوره‌های خوب و بَدَت، دست به گریبانِ خودت، که هی می‌شماری «الله اکبر»، «سبحان الله»، «الحمدُلله»، هی تکرار می‌کنی، هی می‌شماری، تا هی دست‌هایت سوز بگیرد... دلت به هم بریزد و سرت به دوار بیفتد در سلطه‌ی صدای بلند موسیقیِ پسِ چشم‌هات، فریاد می‌زنی که «عالیجناب(!) بزرگی‌ات را از روی زبانم بردار و به جانم بریز، اگر من اینم که جان این تسبیح توی دست‌هام زیر و زبر می‌شود و اگر این تویی که جای من این لحظه، سهم من از این لحظه روبروی تو بودن است، چرا گرم و مطمئن نیستم؟»
گرمایت را به جانم بریز،
سفتم کن، قرصم کن از تجسمِ بودنت،
بتکانم از حشوهای پندار،
پالوده‌ام کن از ناباوری‌ها، 
هرچه می‌بخشی، آرام نه، مثل پتک بکوبان توی سَرَم که تا نفس دارم از یاد نرود.

  • زهرا

ته نشینِ متنِ من، غمی ست همواره که دامن شادی‌های گاه گاه را از قعر می‌کِشد، بی‌قرار و ناشکیبا.

غم، فرزندِ شادیست.

  • زهرا

دیشب، یک شب قبل از مرگش، جان کسی را نجات دادم، که چهارسال است مرده...

دیشب، شب مرگش، برایش بسیار گریستم، برای صورت مهربان رنجوری، که امثال و حکم گویان در لباس سپید رفته بود قبل از رسیدنم، مهربانی اش گل کرد و دست‌های مرده اش را برایم تکان داد.

دیشب برای اولین بار، دست کسی را در لباسِ مُردنش گرفته بودم. شکل مرگش، آرام و کهنه و بی انتظار بود.

  • زهرا

اگر بگذارند...

  • زهرا

از شما که می‌آیید و می‌خوانید سپاسگزارم. دیدن ردّ نگاهتان، تأکیدها و برگشت هایتان، بزنگاه‌های فراموش شده‌ام را یاد می‌آورد. مرور کردنِ خود، مثل برانداز نقاشیِ در حال خلق شدن است، اشتباه ها کمتر می‌شوند و مخلوق، کامل‌تر.

  • زهرا

در من، من، من، این پیش پا افتاده ترین شکل زندگی، چه ماجراهای دور از باوری ورق می‌خورد. فاتحی دست به عصایم در این کارزارهای مسلسل وار، یک دم آوازخوان و یک دم دست به آسمان؛ خاکستری ترین قهرمان قصه هایمَم، و می‌گذرد.

  • زهرا