فمینوستالژی

Feminostalgy

فمینوستالژی

Feminostalgy

شانه های تنهایی

شنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۵، ۰۵:۰۰ ب.ظ

بلدم مستقل زندگی کنم. این روزها همین کار را می کنم، اما دوری پاره های تنم واقعا سخت است. گرچه سلیقه های متفاوتی داریم، گرچه بینمان اختلاف کم پیش نمی آید، ولی بلد شدنِ فاصله از آنها جان کندن است. امروز آنقدر دلم گرفته بود که لبریز میشدم اگر اینجا نمی گفتم چقدر گریه کرده ام. نه گریه مثل گریه ی بچه ها، نه اتفاقا... گریه ام خیلی هم بزرگ شده بود. گریه ام به ناگزیری های درددار فکر می کرد... می کند... گریه ام به تمام دلایلی که توضیحشان برایش پیچیده بود به رسم های تلخ زیستن، فکر می کرد.

من با پاره های قلب و جانم چه کنم، چرا باید هرکدامشان یک طرف باشند... دلم هزار تکه شده، دلم خون است این لحظه... خدایا صبرم بده...

  • زهرا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">