نفسی هزار جانِ از کف رفته را سقفِ خانه مصادره میکند؛ هزار نور، که از چشمها گریخته و بازتابَش از نگاه، دریغ داشته شده... و هنوز دهانِ سپاس،گشوده است.
- ۰ نظر
- ۰۳ شهریور ۹۸ ، ۱۳:۲۴
نفسی هزار جانِ از کف رفته را سقفِ خانه مصادره میکند؛ هزار نور، که از چشمها گریخته و بازتابَش از نگاه، دریغ داشته شده... و هنوز دهانِ سپاس،گشوده است.
شاخهام که از دهانِ خودم میرویم
میپیچم
به حرفهای گمشدهام
در آویزگاهِ باد
هزار قاصدِ کوچک
مرا صدا زدهاند.
خویشم را با هر شکستن نزدیکتر میشوم. صبر اگر داشتم در مفصلِ زخمهای بزرگ، شاد میگریستم که بناست منِ دیگری، منِ بیشتری از پسِ هر زلزله پیدا شود، که دوستترش بتوانم داشت.
با این همه، شیرینتر از سُکرِ نقاهت نیست، پس از تحمّلِ صعبترین دردها.
خدا یاریام کنَد از دردهای پسین، سربلندتر، محکمتر، جان به در ببرم.
به لبخند و سپاس میسپُرم زخمهای سرگشاده را؛ تنم کبود است و جای فریادهای از عمق جان در سینهام درد میکند. مسیح نیستم، رنج هم لذّتم نیست، به هر وسیله راهِ نفس کشیدن باز میکنم. من «در ریگِ روانم»، لبخندهای برنامهریزی شده، قوتِ لایموتاند. سینوسِ رنج و شادیام موجهای شادی کوتاه و غمِ بلند دارد، بلافاصله.
نگاهِ تو زیبایم کرده است. در جهان، آن که برای اوّلین بار، از بیرون به درون ریشه میدواند، برگ میزاید و گل به اطراف میفرستد انگار که من باشم، منم.
شک ندارم به تو.
قلبم کمی مریض شده، ولی حالم خوب است. رفتن از شهری که در آن بزرگ شدهام، خیلی جدّی دارد اتّفاق میافتد. باران امسال زودتر باریدن گرفته تا خواستنیترین قابِ شهرم را به آخرین تصویرهایم برچسب کند. به خاکِ کودکیام قول دادهام، که اگر برگشتنی باشد، شاد و لبریز از خوشخبری باشد. قول دادهام خستگیها و دلتنگیهایم را به باد بسپارم و پُر از نشانههای خوب باشم، در وعدههای دیدارهای زود.
به راهِ بادیه رفتنم، خطا در خطای خوشحال. اینکه هی غلط بنویسم، او هی لوسم کند، ببخشدم، یادم بدهد، عادتِ شیرینم شده است. اینکه خطاهایم توجّهش را جلب کند، و فکر کند باید بیشتر هوایم را داشت. مورچهی شکردانم من، شاد و مورموران و غلتزنان در بهشتِ نگاهش. خوش به من، خوشا به من.