فمینوستالژی

Feminostalgy

فمینوستالژی

Feminostalgy

برادرم، برادرِ آفتاب‌سوخته‌ام

يكشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۷، ۱۱:۱۷ ق.ظ

از زندان برگشته بود، لب‌هاش می‌خندید و دست‌هاش می‌لرزید. گفت که با پاهای خیس، روی زمینِ زمستان، لبِ کارون خوانده است و بازجوها رقصیده‌اند. سیگارَش را آن‌طرفی فوت می‌کرد که توی صورت من نباشد. به هم گفتیم باید پوست‌کلفت بود و خندید. خنده‌هایَش هنوز اگرچه بر ریتمِ شوکِر، بوی کودکی می‌داد، می‌دانستم که با آن‌ها، تداعی‌های نچسب را دور می‌کرد. خندیدیم و گفتیم باید پوست کلفت بود و از هم جدا شدیم. خداحافظی برای شاید سال‌ها، شاید همیشه.


  • زهرا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">