فمینوستالژی

Feminostalgy

فمینوستالژی

Feminostalgy

گوزنهای سوختن

دوشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۳۴ ق.ظ
فردا آخرین کلاس نقاشی ترم دو و این تابستان است. به بچه‌های امسالم جور دیگری دلبسته‌ام، دارم تصور می‌کنم که چقدر دلتنگ خواهم شد و چقدر به مانا غبطه می‌خورم که هر روز می‌بیندشان.

امروز، یک سریال قدیمی دیدم و یادم افتاد که آن سال‌ها که پخش می شد درست ندیده بودمش. دو کاراکتر دوست داشتنی داشت، با بازی فردوس کاویانی نازنین و خسرو شکیباییِ همیشه خوب... فردوس کاویانی، چوپان ساده دلیست و شکیبایی سید معتمد یک آبادی.
تا جایی که یاد داشتم و پراکنده دیده بودم، طنز نه، اما پر از شخصیت‌های شیرین و بانمک بود، و حتی چالش‌ها بین رعیت و خان های سنگدل هم کمی خنده دار.
امروز، از اتفاق قسمتی را دیدم که ندیده بودم. روس‌ها آبادی را تصرف کرده بودند، سید و پسرعمو(فردوس کاویانی) و عده ی دیگری را اعدام کردند. شوکه شدم، عجیب و بی مقدمه گریه کردم، بغضش هنوز با من است و هزار دلیل دارد.
پسر عموی ساده دل، تکیه کلامش این بود که: «آدم باید هم این دنیا شهادت بده عمو، هم اون دنیا»، خیلی گریه کرد، خیلی گریه کردم، به یاد خونهای ریخته ی تمام پسرعموها و دخترعموهای بیگناهِ ساده دلم از آغاز تاریخ تا آخر دنیا... از جمله آن ششصد همشهری بیگناهم در سینما رکس آبادان، که بیست و نهم مرداد، سالگرد جاودان شدن سکانس زنده سوختنشان بود.
چه صبری...
شاهد بودن و شهادت دادن، چه صبری میخواد عمو...

  • زهرا

نظرات  (۱)

مرحبا!
قلم زیبایی دارید...
متین و موجز و دلنشین...

پاسخ:
ممنونم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">