فمینوستالژی

Feminostalgy

فمینوستالژی

Feminostalgy

مُسکّنِ واگویه ها

دوشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۲:۰۶ ق.ظ

این بار پیش از رفتن، آنقدر اتفاق های خاص، قاب های ویژه رخ داده اند، که یک حس غریبی پیدا کرده ام. شاید خنده دار، شاید مسخره یا شاید خیلی دم دستی و مزاح آمیز به نظر برسد، اما یک لرزی به جانم افتاده، هر چه مرور می کنم، می بینم این صحنه ها، شبیه خاطراتی از روزهای آخر زندگی هستند، که بازماندگان مرده، برای دیگران تعریف می کنند. باورش سخت است که نوشتن همین ها، حالا می ترساندم... 

من از مرگ آگهی بیزارم... به همان اندازه که از غافلگیر شدن! خدایا، می شود یک راه حلی برایش پیدا کنید؟ خدای مراقب، پدر و مادر و خواهرم را به تو می سپارم، چه با من، چه بی من، خیلی خیلی نگهدارشان باش، نگهدار جسمشان، جانشان، دلشان... 

خدای آسمان، لطفاً نگهدار همه باش، لطفاً نگهدار من هم... اگر خواستی ببری، لطفاً نه خیلی غافلگیرانه، نه خیلی آگاهانه، اگر خواستی ببری، لطفاً در آرامش ببر، لطفاً خیالم را قبلش از عزیزانم، از خوب ماندن زندگیشان و از قوی بودنشان راحت کرده باشی.

خدای خوب، سفر همه ی مسافران، بی خطر باشد. دوست دارت، آمین.

  • زهرا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">