فمینوستالژی

Feminostalgy

فمینوستالژی

Feminostalgy

ارمغان آسمان مسموم

چهارشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۲۳ ق.ظ

درگیر امتحانات پایان ترم هستم ولی سرفه های بی امان، تنگی نفس و احساس دردناک بودن ریه ها، دو شب پیش به ناگزیر، پایم را به اورژانس باز کرد. تا حدود ساعت دوازده شب، آزمایش خون دادم و از ریه ام عکس گرفتند.

به خاطر سرما و آلودگی هوا، به برونشیت مبتلا شده ام... با یک کیسه بزرگ دارو سرفه کنان به خانه برگشتم. 

امروز، روز هوای پاک است. 

من از یک شهر صنعتیِ ایستاده در مسیر ریزگردها آمده ام. آبادان من به خاطر این دو علت، گاهی سرفه می کند. از صنعتی بودنش که گزیر نیست، نان دانی مردم است آن قدیمی ترین پالایشگاه وطن، یک پای مهم حیاتِ هنوز وابسته به نفتِ کشور است. ریزگردها هم که چند منبع و علت دارند، هیچکدام به مردم شهر آبادان برنمی گردد.

اما اینجا، مردم تهران گویا کمر به خودکشی بسته اند. برای ما دلسوزی می کنند در چنین روزهایی ولی شاید ندانند، توی همان شهر کوچک، کنار همان پالایشگاه پیر، ما چقدر پرنده داریم هنوز، گنجشک ها، قمری ها،بلبل ها، چکاوک ها، توکا، طوطی، دم جنبانک، کلاغ، سسک، پرنده های شکاری، سبزه قبا و کلی پرنده مهاجر زمستان گذران که به هوای تالاب شادگان می آیند و می بینیمشان... ولی راستش من از وقتی اینجایم، دلم برای دیدن گنجشک هم تنگ شده... به جز کلاغهای جان سختِ خاکستری و گاهی چند قمری، دست کم اطراف مناطق مسکونی و شهری هیچ پرنده ی دیگری ندیده ام.

این آسمان مسموم را آگاه ترین مردم کشور ساخته اند. هیچکس اندازه ی آنها، امکانات و هنرمند و رسانه ندارد، گمان نمی کنم در هیچ کجای ایران، به اندازه ی مردم تهران در مورد آلودگی هوا و دلایل و مضراتش بدانند. 

سعدی جان گفت: دانش بی عمل به چه مانَد؟ گفت: به زنبور بی عسل.

  • زهرا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">