فمینوستالژی

Feminostalgy

فمینوستالژی

Feminostalgy

فکرهایی که بی اجازه می بارند

دوشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۵، ۰۲:۰۱ ق.ظ

چه باید کردها، چه می شود کردها... برای همه چیز به جانت می افتند، این که ربطی به مرض وسواس ندارد، مرض نیست اصلاً ولی همانقدر فرساینده است.

تشخیص و تشخیص و تشخیص، تمام وعده های حاضر و غایب فکر را پر می کند اگر آن بالایی ها اهمیت پیدا کنند. بعد پوسته های شاعرانگی از تنت کنده می شوند، چرا که شاعرانگی نه ابتدای تشخیص است، نه پاسخگوست... فقط درآوردن بوی هر چیزیست، خوب یا بد، در بهترین حالت، مُعرّفِ بی مسئولیت است. اینها را کسی می گوید که شعر دوست دارد و یک روز شاعرانگی را دوست داشت. 

چشم هایم باز نمی شوند و وسط این فکرها، «خاله خانم» ناغافل خودش را انداخته توی سرم، چشمم می بیندش، سلامش می کنم و دلم از تصور نبودنش ریش می شود... روحت شاد گفتن سخت است برایش، ولی شاد باشد مثل آن وقت ها که روی زمین بود و شادیِ خیلی ها می شد.

شاعرانگی ها و ناتوانی هایشان هم بماند برای گوشه ی ذهنم، خواب و خستگی چشم هایم را گرفته اند.

  • زهرا

نظرات  (۱)

لایک
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">