فمینوستالژی

Feminostalgy

فمینوستالژی

Feminostalgy

سعی می‌کنیم نشویم حالا...

گاهی اینکه دنیا روی نازیبایش را نشانت بدهد، زیاد هم بد نیست. بالاخره امیدوارتر می‌شوی که یک چیزی، دستی، جریانی،‌ محافظ توست. «تو»ی شکستنی، «تو»ی پوست کلفتِ پُر ادعای همیشه کم رمق؛ 

مرداد سال هفتاد و دو بوده که اولین پدربزرگ زیر خاک‌ها خودش را جا گذاشته و به آسمان رفته؛ کم به یادت هستیم آقاجانم، اما کاش تو کم به یاد ما نباشی، حالا که بعد سال‌ها دوری، امکان آب‌پاشیِ خانه‌ی کوچک زمینی‌ات را دارم،‌ آنقدر همه‌چیز طول کشیده که نمی‌دانم از کجایش بگویم برایت. آنقدر سن و سال‌دار نشده بودم که حرف بزنیم با هم، زود غیب شدی و بعد سال‌ها، حرف‌ها ماسیده‌اند. کاش تو ما را پاییده باشی این همه سال، بدهایش را آنقدر دیده باشی که غصه نخوری اما یک جوری بیایی دلگرمم کنی،‌ یک جوری بیایی حرف بزنیم، شاید به جایی رسیدیم. 
آقاجانم، هرچه توان نوشتنش را ندارم تو خوانده باش، نوه‌ات در همه‌ی عمرش یک چیز از تو خواسته... تحمل دروغ‌شنیدن‌های کمرشکن را راستش کم می‌توانم دیگر... تحمل سنگ‌های سخت روی هم بند شده را، تحمل این همه شکستنی را... ممکن است همین روزها که صورتم را با سیلی سرخ نگه می‌دارم، بپاشم از هم... آمدی‌ها!


  • زهرا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">