فمینوستالژی

Feminostalgy

فمینوستالژی

Feminostalgy

گمونم واژه‌ها مغز منُ میدونِ مین کردن

پنجشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۵، ۰۳:۱۳ ب.ظ

نگو تو جمجمه‌م افرادِ استالین کمین کردن...


چادر قرمز پوشیده دور تنی عریان، پیچیده دور صورتش که دو رشته مو را قاب گرفته باشند. دویده در صحن و سرای بزرگِ محاط در طبقاتِ بی‌‌حسابِ کلاس‌ها، با پله‌های زیاد و بی‌نظم که می‌ریزند توی حیاط، دویده روی پله‌ها... دویده بین شلوغی ِ نیمه تاریکِ آن راهروهای نمورِ فضول... 

تصویرها با صداها غریبه است، تصویرها می‌زنند توی سر هم، از صورت‌هایشان خون سرازیر می‌شود، دهان‌های خشمگین‎شان باز است، دندان‌هایشان جویده‌اند، دست‌ها را، گلوها را، پاهایشان هی می‌دود، هی می‌لنگد، تصویرها آرام نیستند. صداها برای خودشان از جای دیگری آمده‌اند شاید، صداها آرام لبخند می‌زنند، می‌رقصند، می‌بوسند، از بوسیدن‌ها شگفت‌زده می‌شوند، بوسیده می‌شوند. صداها رنگین‌کمانِ نرمی هستند، بین تصویرهای ناشناس، دویده بین تصویرها و صداها، دویده با تصویرش، گوش‌هایش را از زیر چادر قرمز جا گذاشته، گوش‌هایش، برای شنیدن، برای ندیدن. اما خودش دویده، یک جا چادر قرمز زیر پایش رفته، پرت شده از یک طبقه‌ی چندم به حیاط... صدمه ندیده اما خالی شده گویا، توی سینه‌اش دیگر چیزی تیک‌تاک نمی‌کرده، نه تُند، نه یواش... حیاط آن موقع خالی بود، حالا خالی نبود اما، پر از سایه، پر از سایه‌های چهارراه‌های شلوغ که همه عجله دارند. خواسته بدود، دیده چادر ندارد، گوش ندارد، تیک تاک ندارد، به نظرش آمده که چقدر عجله دارد ولی، به نظرش آمده اینجا که سایه‌ها هستند چه موقعِ درستی است، به نظرش آمده که برود بین سایه‌ها و عجله داشته باشد.


نام عکاس را نمی‌دانسته.

  • زهرا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">