فمینوستالژی

Feminostalgy

فمینوستالژی

Feminostalgy

همسایگی

جمعه, ۲ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۵۰ ق.ظ

آنها را برای اولین بار دیدیم. خانم های خوبی به نظر آمدند. با اینکه یکی به نظر مادرم فضول آمد و آن یکی افاده ای...

عجیب است که چرا اینها به چشم من نیامد، در عوض احساس کردم که چقدر خوب و دوست داشتنی اند. فکر کردم چقدر راحت می شود دوستشان داشت و اعتماد کرد. می دانم خودم که زود است برای اعتماد، اما دست خودم نیست. 

به نظرم بی اعتمادی، مستلزم صرف هزینه ی زیاد است، و مستلزم لذت نبردن، و مستلزم تحمل رنج بسیار، آن وقت ها که لازم باشد مورد اعتماد واقع شوی. گرچه یک استراتژی عقلی و به جای زندگیست. 

من آن خانم چاق دوست داشتنی را که دیابت داشت و دندان هایش را سه سال بود به خاطر قند بالا درست نکرده بود، آن خانم مسن محجبه که توی خانه یک کدبانوی منظم خوش لباس و خوش فکر بود، مادر الینا، صدای تودماغی مهربانش را،خنده های نوستالژیکش را، و همه ی آن جمع به ظاهر ناجور را دوست داشتم.

به داشتن دوستان زیاد و به رفت و آمد زیاد عادت ندارم. فکر کنم اگر بگردند و درمورد این موضوع آمار بگیرند، ما کم رفت و آمدترین خانواده ی ایران باشیم. شاید تنها خانواده ای که حتی در ایام عید نوروز هم هیچ بروبیایی در خانه شان نیست. برای همین به شلوغی عادت ندارم، اما نمی دانم از کجا آستانه ی تحملم اینقدر زیاد شده و چرا احساس می کنم یک روز اگر صاحب خانه و زندگی باشم، همسایه ی خوبی خواهم بود.

  • زهرا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">