فمینوستالژی

Feminostalgy

فمینوستالژی

Feminostalgy

مسکونِ تماشاگاه‌های بی‌ایستگاه

دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۲۶ ق.ظ
جسم خیلی رنجور است، با جان یکدل نیست. گرچه خوب خوابیدن نعمتی‌ست؛ برای بدخواب‌ها، نشانه است. خوب خوابیدن به معنیِ خیلی خوابیدن و هی خواب را خواستن و بدن نیمه‌خوابِ بی جان را این‌وَر و آن‌وَر کشاندن... بدون آنکه حتی یک استامینوفن ساده خورده باشی. و تازه وقتی هم خواب نباشی و از فرط بی‌جانی سر روی بالش گذاشته‌ای، از به خواب رفتن و مور مور شدن پس سرت و آن درد و خشکی ِ ترسناکش، جان به سر شدن و نشستن و بغض کردن...
دو روز سفر بودم، گرچه به خاطر وضع و حال من، سفر هوایی را انتخاب کردیم، باز آنجا و وقت برگشتن و بعد از برگشتن و حالا حالاها، گرفتار این بی‌جانیِ غریب هستم و خواهم بود. 
گاهی سه-چهار ساعت می‌شود که نای حرف زدن هم نیست، چه رسد به اینکه کار دیگری دست بگیری. هی گوشی تلفن را برمی‌داری فقط، هی چرخ می‌زنی در دنیای نچسبِ مجازی و هی تماشاهای بی‌ایستگاه و هی دلت که پیشِ هزار کار است...
هی ذهنی که معلولِ بی‌خیالیِ کالبدش و مغلوبِ سکونی بی‌وقفه است، که دستی روی چرخی روان گذاشته‌اش، و دویدنِ بی‌اختیارش روی صورت‌ها، کاغذها، واژه‌ها، تداعی‌ها، عطرها، صداها و تصویرهای مدام را تماشا می‌کند.

خوب می‌شوی.
  • زهرا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">