فمینوستالژی

Feminostalgy

فمینوستالژی

Feminostalgy

ِبی باران ِ تابستان

سه شنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۴۴ ق.ظ

قدم زدیم.

کنار ساحلی که برای اولین بار ابری نبود.

روی متن بازیگوشی سمورها، ریخت عاقل اندر سفیهِ خرچنگ‌های ریز و درشت و دو تا سگ ِ قشنگ... یکی از کنارمان رد شد، دومی که سیاه بود اما هم نژاد ِ نیکُل، سگِ مظلوم و قشنگ ِآقاجان در آن دیدار ِ نصفه نیمه‌ی اول و آخرِ بیست سال پیش... یک پایش هم لنگ بود طفلکی، به ما رسید و ایستاد، فکر کردم گرسنه است، چیزی نداشتیم... عزیزم و جانمش گفتم و به دوستش اشاره کردم، گفتم برو از این طرفی، رفت، از همان طرف... او خندید. 

 لبخندهای ساده‌ترِ بیشتری، در ساحلِ صبحِ تابستانی که بارانی نبود.


  • زهرا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">