فمینوستالژی

Feminostalgy

فمینوستالژی

Feminostalgy

روزانه

جمعه, ۲۵ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۰۶ ب.ظ
فرصت زیادی برای سر و سامان دادن به کارهایم نمانده است. می‌کوشم بدون جا ماندن از روزمرّگی‌های لازم، انجامشان بدهم. روزمرّگی‌های لازم مثل رسیدگی به گیاهان باغچه، مثل احوالپرسی از دوستان، مثل کارهای هرروزیِ خانه که گاهی ما خانم‌ها تلاش می‌کنیم این روزمرّگی را با خلاقیت‌های کوچولو، دلپذیرترشان کنیم... و کارهای عقب مانده مثل تمام شدن نقاشی‌ها و عروسک‌های خاموش، مثل مرور هر روزیِ مطالب تخصصی، مثل تعهد تازه‌ی شیرینی که به خواندن داستان و ضبط کردن آن‌ها پیدا کرده‌ام، که مرورشان را برایم راحت‌تر می‌کند و فرصت بیشتری برای فکر کردن به آنها می‌دهد، و مثل تمام ِ آموختن‌های هر روز که با ولع به سمت‌شان می‌روم، چون هیچ لذتی در دنیا به پای آموختن و آموختن و آموختن نرسد شاید.
از اول تابستان شاید در مجموع چهار- پنج بار از خانه بیرون نرفته باشم، اما آنقدر سرگرمم که احساسش نمی‌کنم. مهم این است که یک روز بتوانی آن «رانه»، آن کلید، آن جرقه را که هُلت بدهد سمت نایستادن پیدا کنی، آن وقت دیگر هیچ حالی بر حرکت تو مؤثر نخواهد بود و به قول قدما، در هیچ صورتی، رفتار و روش تو «بِنَگردد». امیدوارم همه زود پیدایش کنند.

- صدای تلویزیون می‌آید، باز خبر یک کشتار تازه... در فرانسه... مثل هر روز که در مالزی، سوریه، عراق، فلسطین... این طرف و آنطرف ِ زخم‌های باز زمین،‌ دلم می‌خواهد بگیرم گوش‌هایم را...
  • زهرا

نظرات  (۱)

من همیشه برای اون طرح های شاهنامه ای و داستانهاش دلم می سوزه اونا رو چکار کردی؟
پاسخ:
هیچی والا، موندن و خاک خوردن اما پله های ایده های جدیدتری شدن در ذهنم که اونها رو گاهی در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برای بچه ها اجرایی کردم، مثلاً تئاترهای کاغذی ترتیب میدادیم و همراه بچه ها تمام مراحلش رو پیش میبردیم تا اجرا و اونا هم دوست داشتن:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">