فمینوستالژی

Feminostalgy

فمینوستالژی

Feminostalgy

نرسیده به دوراهی

يكشنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۰۳ ب.ظ

پایان این تابستان، آغاز یک تحول تازه خواهد بود. به یک دوراهی خواهم رسید که مسئله اصلاً انتخاب یکی از آن‌ها نیست. برایتان پیش آمده برای چیزی تلاش کنید که مطمئن نباشید بخواهیدش یا نه؟ 

چند وقت اخیر، بعد از پایان قرارداد کاری‌ام فرصت خوبی شد تا بتوانم دوباره به تخصص علمی‌ام رجوع کنم. یک مقاله‌ی تازه محصول آن است، بخت یار بود و بعد از چهار-پنج سال توانستم با استاد راهنمای سابقم ارتباط بگیرم، راهنمایی‌های خوبش دلگرمم کرد و حالا مشغول ترجمه‌ی ماحصل آن همکاری هستم. 

زبان‌آموزی به صورت فشرده ادامه دارد. فرصت طلایی دیگری بعد از آن ملاقات با استاد موسوی  عزیز پیش آمد و یک دوره کلاس فشرده زبان فرانسه را نیز توانستم با اندوخته‌ی نسبتاً خوبی پشت سر بگذارم. انگلیسی هم وضعیت خوبی دارد ولی با زبان آلمانی ـ این زبان به قول دوستان ورزشی چِغِر و بَد بَدَن ـ هنوز به کُندی می‌سازم. شنیده بودم ولی حالا که خودم کمابیش دستی بر آتش گرفته‌ام خوب درک می‌کنم که فرق فرانسوی و آلمانی چیست.

فرانسوی، زبان احساس و هنر و زیبایی است، آلمانی زبان خط‌کش و فلسفه، این دو زبان به شکل عجیبی از مردم‌شان، از گویندگانشان، تصویر می‌دهند و تاریخ سرزمین‌هایشان را، ویژگی‌های اقلیم آن‌ها را حتی، مجسم می‌کنند. یک ترانه‌ی آلمانی گوش کنید، بعد یک فرانسوی، اهل دل باشید حرفم را خوب می‌فهمید. با اینکه زبان فرانسوی را عاشقانه دوست می‌دارم و بهتر یاد می‌گیرم، اما آلمان و آلمانی را برای یک مهاجر، به خاطر دیسیپلین اخلاقی و کمتر غیرقابل پیش‌بینی بودن‌شان ترجیح می‌دهم.

آخر تابستان، اول دوراهیِ از خانه دور شدن و کمی پس از آن باز از خانه دورتر شدن است. یکی در ایران، یکی بیرون از ایران... وضعیتی که حاصل تلاش آگاهانه و چندماهه‌ی خودم است، اما دلواپسی‌های زیادِ پدر و فکر تنهایی آن‌ها بعد از من که آن‌ها با اصرار بر همراه کردن خواهر تصمیم‌گیری را دشوارتر می‌کنند، برایم جای خوشحالی چندانی نمی‌گذارد.

پدر و مادر من علیرغم فامیل‌های به دردنخور دور و نزدیک عملاً هیچکس را ندارند، خیالم از تنها نماندنشان که راحت نباشد،‌ هیچ قدمی برداشتنی نیست. فکر می‌کنم تهران فعلاً گزینه‌ی بهتری باشد، دست کم رفت و آمد راحت‌تر است و هوایشان را بهتر می‌شود داشت. مطمئنم اگر تلاش و علاقه‌ام را حفظ کنم، در زمان بهتری و با شرایط بهتری که خیالم از همه طرف راحت باشد، فرصت بهتری خواهم داشت.

راستش فکر و تلاشم برای رفتن از چندماه پیش قوت گرفت که یک آشنایی را دیدیم و تشویق‌مان کرد، همه‌ی فرزندانش را فرستاده بود و به خصوص رزومه‌ی من را دید، گفت شانس پذیرش بالایی داری، اوایل فکر خیلی خوبی بود اما بعد متوجه شدم آن بنده خدا که همسری هم ندارد با رفتن بچه‌ها،‌ چه تنهایی غم‌انگیزی پیدا کرده، با اینکه پُز آن‌ها را می‌دهد ولی مدام فکر می‌کنم شب و نصفه شبی اگر اتفاقی برایش بیفتد چه کسی به دادش می‌رسد؟ وقتی دلتنگ می‌شود چکار می‌کند؟

ما نسبت به آن‌هایی که عزیزمان هستند،‌ آن‌هایی که در قلب ما هستند، آن‌ها که پاره‌ی تن ما هستند، آن‌ها که یک عمر خیلی چیزها را نخواسته‌اند که ما خوشحال باشیم مسئولیم. اینجور وقت‌ها می‌گویم ای کاش خواهر و برادرهای زیادی داشتم، کاش یک خانواده‌ی پرجمعیت بودیم.

  • زهرا

نظرات  (۱)

راستش اشتباه فکر میکنی ولی توضیح دادنش الان برام مقدور نیست فقط مطمئنم به تعداد بچه ها مربوط نیست من که الان دو سالی هست دارم یاد میگیرم تنهایی انجام دادن اموراتم رو ولی راستش هرگز ادمها با تنهایی کنار نمیان هرگز 
حتی اگر در خیال خوش باشه
اما به بمه ت این قدرت و اعتماد رو بده که بدون تو زندگی کنه و به خاطر خودش خیلی مهمه این دو تا
ولی در مورد فرانسه و المانی چقدر درست گفته بودی کاملن موافقم و نتیجه گیریت هم در مورد این دو زبان برای من کاملن معقوله 👏🏻
پاسخ:
:*
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">