فمینوستالژی

Feminostalgy

فمینوستالژی

Feminostalgy

بالزاک ِ عزیز!

پنجشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۳۲ ب.ظ

«- به نظرتان خوب است؟

پیرمرد گفت: « اِ... خب... بله و نه. این زنکَت بد از آب در نیامده اما زنده نیست. شماها، فکر می‌کنید وقتی به طرز درستی یک چهره را نقاشی کردید و هرچیزی را بنا به قواعد کالبدشناسی سرجایش گذاشتید کار تمام است! آن طرح را با رنگ پوستی که از پیش روی شاسی آماده کرده‌اید رنگ می‌زنید و البته دقت می‌کنید که یک سمت را تیره‌تر از سمت دیگر در بیاورید، چون گاه‌گاه به مدلی نگاه می‌کنید که روی میزی ایستاده، فکر می‌کنید که از روی طبیعت نقاشی کرده‌اید، تصور می‌کنید نقاشید و راز خداوند را ربوده‌اید!... پف‌ف! انسان برای آنکه شاعر بزرگی باشد کافی نیست که نحو را کامل بداند و مرتکب اشتباه زبانی نشود! به قدیسه‌ات نگاه کن پوربوس! در نگاه اول تحسین‌برانگیز به نظر می‌آید؛ اما با نگاه دوم متوجه می‌شویم که به ته بوم چسبیده و نمی‌شود دورِ پیکرش چرخید. هیئتی‌ست که تنها یک رو دارد، ظاهری‌ست بریده شده، تصویری که نمی‌تواند رویش را برگرداند یا تغییر جا بدهد. میان این بازو و عرصه‌ی تابلو هوایی احساس نمی‌کنم، فضا و عمق کم دارد؛ با این حال همه‌چیز به ژرفا می‌رود، کاهش تدریجی رنگ‌های آسمان هم کاملاً در آن رعایت شده؛ اما، با وجود همه‌ی این تلاش‌های در خور ستایش، نمی‌توانم باور کنم که این پیکر زیبا به جوشش ملایم زندگی جان گرفته باشد. گمان می‌کنم اگر دست به این گریبانی ببرم که انحنای چنین محکمی دارد، به نظرم مثل مرمر سرد بیاید! نه، دوست من، زیر این پوست عاج‌گون خون جاری نیست، زندگی رگ‌های بزرگ و کوچکی را که در زیر شفافیت کهربایی شقیقه‌ها و سینه به صورت شبکه‌های در هم تنیده است، از ژاله‌ی سرخ خود لبریز نمی‌کند. این مکان می‌تپد، اما آن مکان ِ دیگر بی‌حرکت است؛ زندگی و مرگ در هر بخش کوچکی با هم پیکار می‌کنند: اینجا یک زن است و آن‌جا یک مجسمه، کمی دورتر هم یک جسد. آفرینش تو ناتمام است. تنها توانسته‌ای بخشی از جانت را به اثر محبوبت بدمی...»*


* بخشی از داستان «ژیلت» اثر انوره دو بالزاک- 1845

شما عاشق بوده‌اید حضرت والا؟! 


پنجره کوچک است، بخشی از سهم نورش هم می‌رسد به شمشادهای پشت پنجره، که با گرم شدن هوا من هم جانِ هَرَس کردن‌شان را ندارم، ببین این طفلکی‌ها چطور کف دست‌هایشان را به شیشه چسبانده‌اند، مشتاق ِ یک ذره آفتاب... عزیزانم. بیرون خیلی گرم‌شان می‌شود، «به طاقتی که ندارند» ناگزیر باید به همین جرعه جرعه‌ها بسازند.


پی‌نوشت: دوستان بزرگواری که در بخش کامنتینگ خصوصی نظر یا پیغام مرتبط با متن‌ها درج می‌کنند، ضمن تشکر، برای چندمین بار یادآور می‌شوم که پیام‌های خصوصی امکان نمایش یا پاسخگویی ندارند، به هر حال سپاسگزارم.

  • زهرا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">