فمینوستالژی

Feminostalgy

فمینوستالژی

Feminostalgy

من این که عِشق نِوِرزم، مرا به سر نرود

جمعه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۷:۱۷ ب.ظ

من اینکه مِی نَخورم در بهار، ممکن نیست.


از حال خوب که اینقدر حرف می‌زنم، برای این است که ما دو تا(من و حال خوب) تازه به هم رسیده‌ایم. از حال خوب که اینقدر حرف می‌زنم، می‌خواهم منتشرش کنم، در جان خودم و شما، می‌خواهم آنقدر تکرارش کنم که ماندنی شود، گوشت و خون ِ توی رگ و هوای توی ریه‌ها، می‌گویم، چون مثل نابینایی که سو به چشم‌هایش برگشته، دلم می‌خواهد با شوق تازه‌ام بازی کنم، بیازمایمش، بیشتر بفهممش... 

آن وقت‌ها که این حال نبود، جور دیگری بودم. حتی تنِ سالمم را روح ِ خسته از پا می‌انداخت. عوارضِ «روان تنی»، اضطراب و پریشانی، همه‌ چیزم را مختل می‌کرد. حالا، ولی جسمِ بی رمقِ امروزم هم، نمی‌تواند روحِ خوشحالم را به خودش متوجه کند. به همه‌ی کارهایم می‌رسم با تنی که به زور خودش را می‌کشاند دنبال خوشحالی‌ام.

گرچه هنوز از همه‌ی ناملایمات و نازیبایی‌های جهان تا برسد به  محیط کوچک خودم، گله‌مند و آزرده‌ام، اما حالا خوب می‌دانم که راه خوب شدن حال دنیا، طبیعت، ما آدم‌ها، افسردگی نیست. باید هرچه انرژیک‌تر، هرچه مهربان‌تر، هرچه خوشبین‌تر به نتایج بزرگِ قدم‌های کوچک، سهم نفس‌ها را تا وقت هست، به خود بُرد و به فکر سپردن به دیگران بود.

  • زهرا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">