فمینوستالژی

Feminostalgy

فمینوستالژی

Feminostalgy

در شأن تنهایی ام باش لطفا.

چهارشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۵، ۰۱:۵۶ ق.ظ

وقتی دو کتاب خوانده باشی که نویسنده هایشان آنها را ندیده باشند،  این هم یعنی یک نشانه، که شاید می گوید، مرگ همین حالا، سرش را روی بالش من گذاشته و  همراه من، این یادداشت را می خواند.

ایرن نمیروفسکی اما خودکشی نکرده بود. سوییت فرانسوی را در حال و هوای پاریسِ جنگ جهانی دوم نوشته بود، در حالی که شاید خودش هم گمان می برد چگونه مردنش را، یا نمی دانست. 

زمانی، نگاهم به زندگی آنقدر خالی شده بود که فقط فکر مرگ آرامم می کرد. بعد گریه ام می گرفت، دلم تنگ میشد، برای کسانی که دوستشان دارم. سر راه مردن، سخت ترین مانع، دوست داشتن است. به نظرم، اغلب کسانی که خودکشی می کنند از این حیث رقت انگیزند که تنهاییِ مطلق را تداعی می کنند. تنهایی فقط کسی را نداشتن نیست که، اصلش، کسی را نخواستن است. مادامیکه این خواستن را با تار و پود و تا مغز استخوانت بفهمی و باشی، به خودت اذن شانه خالی کردن نمی دهی و توانش را نخواهی داشت.

حتی شاید کمی دگم و بیرحمانه به نظر برسد، اگر بگویم که من تصور می کنم خلاص کردن عقل و دیوانگی هم، یک نوع تنهایی ِ خودخواسته می تواند باشد، گاهی تو آنقدر «مسئول گل»هایت هستی که زیر سنگین ترین فشارها، حتی مجال دیوانه شدن پیدا نمی کنی.

امروز، تصویر قشنگی از یک چیزی که یک روزی خیلی دلم می خواست، یادم آورد که هنوز هم... ولی راستش، زود، خیلی زود خودم را نجات دادم.هیچ دل خواسته ای نیست که نسبتی با اندوه نداشته باشد.

خدای خوب، پاهای قوی و فکری ورزیده تر و منطقی محکمتر بده، و ستونی سخت تر برای این تنی که بی وقت روی دست کسی آوار نشود، پناه بر تو . از نیروی شگفت زندگی، برای سرازیری ِ غیرمنتظره ی عمرم، مدد می خواهم و تحملی بلند برای روحم تا در  شأن تنهایی ام رفتار کند، در شأن تمام حرمتهایی که عزیز می دارمشان و باورشان دارم.

آمین.

  • زهرا

نظرات  (۱)

:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">