فمینوستالژی

Feminostalgy

فمینوستالژی

Feminostalgy

دلبَر ِ فَقید ِ جانانْ

شنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۵، ۰۳:۱۳ ق.ظ

ما در فقدان زیسته ها، که خیالمان را به همه جا پر می دهیم، با اعتمادی غریب، چه می دانیم؟ حتی از هیچ، اگر به آن معتقد باشیم... هستی، نبودن آدم است در خودش انگار... همه جا بودنش، حتی به گمان، ولی نه در حقیقت و واقعیت. من از ابَرکهکشان هرچقدر بدانم و بگویم، هنوز دارم از چیزی حرف می زنم که نمی بینمش، نمی توانم بایستم یک گوشه با چشم های خودم وراندازش کنم. پس چرت می گویم. من از خودم هم... چون نمی توانم یک جا بایستم با چشمهای خودم، وراندازم کنم. 
فقیدم من، در خویش... در جهانی که متظاهرانه طلبکار است همیشه از من؛ فقیدم من از مبدئی که ندارم،‌ از مقصدی مجهول. چقدر حرف بزنم، اینجا که بر سر خویش فروریخته ام؛‌ اینجا که دیو و پری را به جان هم نیانداخته بودم که به نام من تمام می شود. 
...
تمام دهاتی ها، توی بزرگترین اتاق ِ بزرگترین خانه جمع بودند کنار هم. هیچکس جرأت تنها شدن نداشت که آن هیبت ِ ندیده ی مهیب، پاره پاره اش کند. حتی اگر دوتا دوتا بودند، در امان بودند. این را خوب بلد شده بودند. بعد یکی را دزدید. دلبر را که به هوای جانانش تنها به ایوان زده بود. جانان نبود،‌ قاتلِ ندیده بود که خودش را شکل جانان کرده بود. دلبر را نکشت ولی کشان کشان بُرد. انگار توانسته بود یکی را بخواهد. دلبر ِ مُرده اش را بُرد. تا کجا، کسی نفهمید. چه کرد،‌ کسی ندانست.
جانان اصلی زنده بود، در خودش جانی نمی یافت که دنبالشان بدود. دهات، بدون دلبر امن شده بود اما هنوز هیچکس تنها جایی نمی رفت. 
...
شب را زنده نگه دار. نور و تاریکی، در نهایت هیچ فرقی ندارند. در هردو،‌محو می شوند.


  • زهرا

نظرات  (۱)

شب را زنده نگه دار. نور و تاریکی، در نهایت هیچ فرقی ندارند. در هردو،‌محو می شوند.


ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">