فمینوستالژی

Feminostalgy

فمینوستالژی

Feminostalgy

بهمنشیر ِ اشک ها و لبخندها

يكشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۳۱ ب.ظ
مانا گفت امروز برویم لب بهمنشیر، از اول عید  ندیده بودیم هم را. چندتا از دوستان دیگر هم جمع شدند، صبح تا ظهر آنجا بودیم. نمی دانم چرا وعده های من و بهمنشیر باید همیشه ابری و بارانی باشد. بعد از این همه روز که باران نداشتیم، عدل، همین امروز باران باید خودش را از چشم من بیاندازد، جایی که باید خودش را گم و گور می کرد...
نمی دانم، می شود هم از چیزی متنفر بود هم دوستش داشت؟ من دیوانه ی این منظره هایی هستم که دیگر دوستشان ندارم! 
حال خوبم، بد است... حال بدم، خوب است... کاش این پوست اندازی ها تمامی داشتند.



  • زهرا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">