فمینوستالژی

Feminostalgy

فمینوستالژی

Feminostalgy

A fraction

جمعه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۴، ۰۵:۲۸ ب.ظ

«بعد ذهنم ساکت شد. ساکت ِ ساکت. این اتفاق ناگهان افتاد. از اصطکاک درونی رها شدم. از ترس. این آزادی کمک کرد تمام موانع سر راهم کنار بروند. فکر کردم دنیا متورم می شود. این جا، در دهانم می ترکد، از گلویم پایین می رود، چشمانم را پُر می کند. به طرز غریبی این چیز عظیم واردم شد و من برای آن جا نداشتم. کوچک تر بودم. حس خوبی داشتم از این که کوچک هستم. ببینید، می دانم گفتن این حرف کمی عجیب است ولی از من بپذیرید: تجربه ام ربطی به عرفان نداشت. به علاوه خودم را هم گول نمی زنم، من قدیس نیستم. برای تمام خوشگل های کالیفرنیا هم حاضر نبودم مثل سن فرانسیس جراحات جذامی ها را با زبانم پاک کنم. ولی چیزی حس کردم که به عمرم احساس نکرده بودم؛ عشق. می دانم به نظر مسخره می آید ولی فکر می کنم حقیقتاً دشمنانم را دوست داشتم؛ ادی، خانواده ام، گروهی که دوان دوان می رفتند تا خانواده ام را قتل عام کنند، حتی نفرت زهرآگین مردم استرالیا. حالا خیلی هم از موضوع پرت نشویم؛ من دشمنانم را ستایش نمی کردم، با اینکه دوستشان داشتم عاشق شان نبودم. ولی نفرت غریزی ام نسبت به آنها یک جورهایی بخار شد و رفت. این حجم احساسات کمی ترساندم - این جنون عشق که مثل چاقو در کَره ی نفرتم فرو می رفت. پس انوک اشتباه می کرد؛ ثمر حقیقی مدیتیشن، آرامش درونی نیست، عشق است. وقتی زندگی را برای اولین بار  به شکل یک کُل می بینی و عشقی واقعی نسبت به این کلیت پیدا می کنی، آرامش درونی به نظر هدف کوچک و حقیر می آید.»


A fraction of the whole- 2008

جزء از کل - نوشته استیو تولتز- ترجمه پیمان خاکسار- نشر چشمه

  • زهرا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">