فمینوستالژی

Feminostalgy

فمینوستالژی

Feminostalgy

غُرغُرهای سپندارمذگانه!

شنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۴۰ ق.ظ
یک هفته از قرار من با خودم می گذرد که سحرخیز باشم، تقریباً راضی ام، چهار روز به قرارم عمل کردم، سه روز نه. خوب کم کم!
خواهر خانه تکانی می کند، من هنوز آمادگی ندارم(!) ولی همین روزها باید یک روز را اختصاص بدهم به یک حرکت ِ به قول پدرم «گاز انبری»، و در واقع ضربتی، و یکی دو روزه قال ماجرا را بکَنم که برود پی کارش. دیگر گذشت از آن سالها که خانه را به قول دوستم به جای تکاندن می ترکاندیم(!) دیگر نه آنقدرها توان دارم نه حتی وقتش را.
ولی هیچ نمی فهمم وقتی همیشه خانه ات را مثل دسته ی گل نگه می داری، این همه آت و آشغال ِ آخر سال چطوری رویشان می شود توی صورتت نگاه کنند! 
بدترین قسمت امسالش برای من بخش زیری  کمد دیواری های خودم است. از روزی که آمدیم این خانه یک مشت خرت و پرت چپانده ام آنجا، خانه ی ما هم که عنکبوت زا(!) می دانم حالا اگر خرت و پرت ها را بکشم بیرون باید آمادگی احوالپرسی با اعضای یک خاندان ِ جا افتاده و اصیل عنکبوتی را داشته باشم، حق آب و گل پیدا کرده اند تا به حال لابد... ای وای.

خدایا زود بود برای تمام شدن زمستان:(


  • زهرا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">