فمینوستالژی

Feminostalgy

فمینوستالژی

Feminostalgy

آش درهم جوش

پنجشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۵۱ ب.ظ
هدیه های قشنگ می گیرم، آدم ها(دوستان و خانواده ام)، پالس دوست داشتن میفرستند برایم. من این را دوست دارم. ممنون خدای آفرینش هستم به خاطرش، ممنون جهانی که از آش ِ درهم جوش ِ تلخ و تاریکش، سورپرایزهایی هم در می آید هر از گاهی.

امروز به خاطر یک مقاله، نومیدوارانه رفتم کتابفروشی الفبا، به معنی واقعی نومیدوارانه، چون اسم این چیزها که می آید شهر من شبیه آخر دنیا می شود، ولی شگفت زده ام کرد آقای تمیمیان ِ دوست داشتنی. او یکی از بهترین کتابفروش های دنیاست بدون شک. بدون شک! مقاله را داشت، مجله را داشت و چیزهای بیشتری هم. هفته ی کتاب برایش یک شاخه گل برده بودم، برای او و مانا، به خاطر تشکر، اما حالا فکر می کنم باید یک دسته گل می بُردم.

خبر درگذشت پدر یکی از دوستان خوبم، عصر دلگیری برایم ساخت. بدتر اینکه در یک شهر نیستیم و امکان اینکه این لحظه ها کنارش باشم نیست. مدام به این فکرم که چطور سر می کند این لحظه های تنگ و سنگین را. بلد هم نیستم خیلی دلداری کلامی را... بلدم که دستهایم را بگذارم روی شانه هایش، بغلش کنم بگذارم هرچه می خواهد بگوید، یا بگرید. کاش هرطوری که هست، سبکتر بشود بار اندوهش. آمین.

اسفند آبادان هم ماهی از بهارش است. اسفندها یک جوری هستند، دقیقه نودهایی هستند که گذراندنشان از پایانی که منتظرش هستیم برای من شیرین تر است، دلم می خواهد از خانه دل بکَنم، بروم خیابان های شلوغ را ببینم. بروم فستیوال ِ بهار ِ خاکی مان را تماشا کنم. 

دوست داشتن زندگی.
دوست داشتن.
یک ریزه خوشحالی ِ زیرپوستی، در جوار رگ هایی که هنوز خون اندوه می بَرند.




  • زهرا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">