فمینوستالژی

Feminostalgy

فمینوستالژی

Feminostalgy

مطب

سه شنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۰۹ ق.ظ
تمام صورت زن درد را می‌کشید.
تمام تنش هم...
زن‌ها به نوبت نوزادش را گرفتند، همان‌ها که شوهر لاغر و موفرفری و بلند با صورتی دراز و چشم‌هایی ریز را پاییده بودند وقتی که او را در دست‌های زن می‌گذاشت بدون این که فکر کند به صورت زن. 
صورتش می‌گفت که حتی یک پَر کاه هم نه!
 
مرد رفته بود.
زن هنوز درد را می‌کشید. 
آن یکی دخترش که به پر عبای مادر آویزان بود با سری تراشیده، چشم‌های گرد ِ آرام و گوشواره‌های زرد، هی آب می‌خواست. هی می‌رفت بیرون و گم می‌شد و هی زن‌ها یکی یکی پیدایش می‌کردند.
 
زن‌ها، جور زن را می‌کشیدند.
 
نه تمام‌شان البته، چند تا هم جور نمی‌کشیدند، به حال و روز زن، به شوهر ِ رفته‌اش و به سر تراشیدۀ دخترک می‌خندیدند.
زن رفت به اتاق معاینه، طفلک معصوم تنها شد، خواهر کوچولویش را که بود نمی‌دید، مادر را می‌دید که نبود. خیلی گریه کرد.
زن آمد. گریه تمام شد. زنگ زدند و مرد موفرفری قدبلند چشم ریز، آمد، یک دستش به گوشی بود، نوزاد را دادند به دست دیگرش، راهش را کشید و رفت. دخترک سرتراشیده هم انگشت به دهان رفت دنبالش، زن هم، دست به دیوار و دولّا دولّا و ...
 
هنوز درد را می کشید.
  • زهرا

نظرات  (۱)

  • سوسن جعفری
  • چرا نمی‌فهممش؟
    پاسخ:
    برای اینکه اشکال داره سوسن جان، ناقصه، بازخورد بی مقدمه ی یک ماجرای کوتاه هست که بخش اولش توی ذهن من مرور شده و البته این شکل نوشتن باعث نرسیدن پیام به خواننده میشه، من باید سر فرصت روش کار کنم.
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">