فمینوستالژی

Feminostalgy

فمینوستالژی

Feminostalgy

دوام

۰۶
دی

باید سپاسگزاری را در لایه های خویشتنم، منتشر کنم تا دشواریِ این زمستان، آسان شود. زنده می مانم، با دلی سربلند!

  • زهرا

شاید آری

۰۴
دی

شاید هم تو آن برگ نقاشی شده روی دیوار باشی،  کسی نباشی. برگ نقاشی شده روی دیوار هم برای خودش کسی ست البته اما منظورم کسی بود که من بشناسمش.عکس برگ را می شود دید ولی نمی شود شناختش. نمی شود فهمید که توی دلش چیزی هست؟ دلی دارد؟ شاید... وقتی بودنت برای دلخوشی کسی باشد، لابد یک چیزهایی برای خودت داری. شاید بدانی...

  • زهرا

شاید نه

۰۲
دی

چه پیچ و تاب ها، چه گره هاست، تقدیر را.

من، مخالف خوانِ طبیعتم نمی توانم که باشم، نگاه می کنم، می سنجم، برداشت می کنم. نتیجه می گیرم. همیشه کلمات نوشتنی نیستند، گفتنی نیستند. کلمات را گاهی با گرمی و سردی احساس می کنی. هرچیزی می تواند روندی داشته باشد با منطق منحصر به فردی. ذهن برای درک این روندها به گراف و نمودار نیاز ندارد، در کسری از ثانیه می بیندشان، تحلیل می کند و تصمیم می گیرد.

  • زهرا

جانا

۰۱
دی

مهربانا، بزرگا، نگهدارا، عاشقا، وکیلا، سَرورا، همدما، به تو نگاه می کنم، فقط به تو...

فقط نگاه می کنم، فقط نگاه می کنم

به یاد تو شبُ پُر از اندوهِ ماه می کنم...

فقط به تو... عزیزترین، والا!

کنارم بمان.

  • زهرا

انار

۳۰
آذر

یلداست.

کنار خداییم.

  • زهرا

عمیق...

۲۹
آذر

ای درون چشم من گسترده خویش

شادی ام بخشیده از اندوه، بیش

...

ما رفته ایم پیش خانواده ی خواهرت، هرکدامشان جور خاصی ست، خودش یک خانم استخواندار است با موهای بلوند کوتاه و پف کرده، -آنجوری که دهه های شصت-هفتاد میلادی مد بود و دو-سه دهه بعد زن های ایرانی یاد گرفتند- میانسال و شاد و خوش مشرب... همسرش ریش های بلندی دارد، مثل درویش ها، بلند و باریک و عینکی، گویا ساز می نوازد. به جز آنها، دیگرانی هم هستند، زن، مرد، هرکدام چهار-پنج تا، جمعشان پرخنده است و چشم های مشتاقی دارند وقتی کنارشان هستیم.

بعد که هوا خاکستری می شود و ما ترکشان می کنیم، اما، خنده ها کمرنگ ترند، تشویش تمام ما را گرفته... دوتایی می رویم یک جایی که جدا بشویم. در بستری از زمان و فضا که بوی تحولی ناخواسته و ناگزیر می دهد، آن طرف، پیرمردی پشت درخت های لخت، گاری و سیگار می کشد و توی حال خودش است، چشم هایش رنگِ «هرچه بادا باد»، از سوز سرما ریز میشوند هی و دود سیگار جا می ماند.

خداحافظی می کنیم، تو از راهی می روی و من از همان راه... پشت سر هم، به صدای قدم های هم گوش داده ایم، دل توی دل مان نیست، تمام ماشین های کم پیش پیاده روها خشک شده اند. کلاغ ها، همه چیز در نبود آنها شکل می گیرد، اما تمام خانه های بی جنبش، پر از چشم هستند.

منتظر اتفاقی هستیم همه...

  • زهرا

چه باید کردها، چه می شود کردها... برای همه چیز به جانت می افتند، این که ربطی به مرض وسواس ندارد، مرض نیست اصلاً ولی همانقدر فرساینده است.

تشخیص و تشخیص و تشخیص، تمام وعده های حاضر و غایب فکر را پر می کند اگر آن بالایی ها اهمیت پیدا کنند. بعد پوسته های شاعرانگی از تنت کنده می شوند، چرا که شاعرانگی نه ابتدای تشخیص است، نه پاسخگوست... فقط درآوردن بوی هر چیزیست، خوب یا بد، در بهترین حالت، مُعرّفِ بی مسئولیت است. اینها را کسی می گوید که شعر دوست دارد و یک روز شاعرانگی را دوست داشت. 

چشم هایم باز نمی شوند و وسط این فکرها، «خاله خانم» ناغافل خودش را انداخته توی سرم، چشمم می بیندش، سلامش می کنم و دلم از تصور نبودنش ریش می شود... روحت شاد گفتن سخت است برایش، ولی شاد باشد مثل آن وقت ها که روی زمین بود و شادیِ خیلی ها می شد.

شاعرانگی ها و ناتوانی هایشان هم بماند برای گوشه ی ذهنم، خواب و خستگی چشم هایم را گرفته اند.

  • زهرا

مادرم، جگرگوشه ام، روزهای تلخ زیادی داشتیم این همه سال، هنوز که هنوز است گاهی کنار هم که می مانیم، یادم می رود که چقدر بسته ی همیم.

این روزها که سهمم از حضورت کمتر شده است، که مثل بچه ها از کنارم که قصد دور شدن می کنی دلم می خواهد دستت را ول نکنم، دلم می خواهد آغوشت برای من ابدی باشد، تازه می فهمم که چقدر می خواهمت، که چقدر عزیزی برایم و چقدر بی طاقتِ دوری ات هستم، عزیز دلم، سایه ی پاک مهربانت همیشه بر سر من و خواهر یاشد، همیشه تندرست و خندان ببینمت، خدا نگهدارت عزیز قلبم.

  • زهرا

سبکبارم، دلسپرده، آرام... اما چشم به راه.

گاهی، مشغله ها با خودشان می بَرَندَم، یادم نمی رود که چقدر دوستش دارم، ولی از یادم می بَرَند که کنارم نیست، از یاد رفتن تسکین می شود. 

دل را بیشتر از همه، دوست داشتن می خورَد، کوچکش می کند، اما نه همیشه... همین دل را، دوست داشتن دریا هم می کند... 

به روزهایم نمی گویم:«انتظار خبری نیست مرا...»، چشم به راه تمام قاصدک های جهانم، تا خبر آمدنش، تا آمدنش...

  • زهرا

کسی که دوستم دارد، به من کمک می‌کند که خودم را بشناسم و دوست بدارم. کسی را که دوست دارم،‌ به او کمک می‌کنم که خودش را بشناسد و دوست بدارد.


امیدوارم

  • زهرا