از همه سوی
پنجشنبه, ۹ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۲۷ ب.ظ
لرزیدم، به خاطر تاریکی... کنار چشمه ی گرما لرزیدم. چون این دفعه هم مثل همیشه پریده بودم، مثل همیشه زمین را بدون لمس کردن، گشته بودم، اما مثل همیشه عادتِ چشم های مردم نبودم، غریبه ها می فهمیدند و مثل غریبه ها تماشایم می کردند.
لرزیدم از سرمای زیادِ هوا و نگاه غریبه ها، بعدترش، حیاط تاریک را دیدم. پر از جفت چشم های سفید، پر از جیغ میمونهای متوحش و سمورها که می دویدند تند تند، لرزیدم، کنار چشمه ی گرمایی که گرمم نمی کرد بر خلاف همیشه...
آن وقت امروز، بی مقدمه دعای امان به دستم رسید. آن وقت...
- ۹۵/۱۰/۰۹
- ۷۴ نمایش