فمینوستالژی

Feminostalgy

فمینوستالژی

Feminostalgy

مفتاح

۱۰
ارديبهشت

کمکم کن، بین تو و خودم، گاهی از رفتار با مردم، به بن بست میرسم. دوست می دارم، فراموش می کنم، می بخشم و بی حساب کمک می کنم، آنقدر که بعضی ها، به بلاهتم تعبیر می کنند و خیال های سوء به سرشان می افتد.

لطفاً یادم نده که در این موارد، در کمک به دیگران، شبیه ساده لوح ها نباشم. لطفاً تا توان دارم، هرکسی را که گشایش کارش، دلش، لبخندش، از من ساخته است، در مسیر من بگذارش، ولی خودت مرا از خیال های خام و نیت های سوء، در امان بدار.

کمکم کن که در طفره رفتن از بخشش به دیگرانی که صاف نیستند، ناصاف و کدر نشوم، کمکم کن تغییر رنگ ندهم، مرا با خودم در نینداز، ای مهربان. هرکه را به صلاح نیست، خودت دور کن، از من بر نمی آید که بِرانم و برنجانم... خدای مراقب

  • زهرا

ایهام

۰۹
ارديبهشت

گاهی آن‌قدر منتظر نشانه‌ای، که خودش را ببینی،‌ انکار می‌کنی...

  • زهرا

شات های چک چک

۰۹
ارديبهشت

با باران خوابیدم، با باران بیدار شدم، و صدایش مرا برد به پاییزهای مدرسه، به چاله‌چوله‌های سیمانیِ حیاط مدرسه که پر از آب می‌شد و به همدستیِ کوچه‌های گِلی، وادارمان می‌کردند چکمه‌ی «کفش ملی» بپوشیم؛ همیشه ساده و ارزان و در دسترس.

یاد آن وقت‌ها که بعدِ باران، چکمه پوش، توی کوچه‌ها می‌دویدم و عشق می‌کردم با خیس شدن، گِلی شدن، و چشمم گوشه‌کنارهای کوچه، دنبال سبزهای تازه بود، دنبال قارچ‌های کوچک سمی و گل‌های قاصدکِ لخت... 

یادِ اولین روزی که مادر، در باران به مدرسه می‌فرستادم، و چتر نداشتم. پلاستیک به سر من کشیده بود و خودش بارانیِ پدر را پوشیده بود، آن روزِ سال‌های دور و آن صحنه‌ی ابدی، شرمساری کودکانه‌ی من به خاطر پلاستیک و خیالبافیِ چترهای رنگ‌رنگ...

باران برای من، بارانِ شات‌های بی‌شمارِ دلپذیر است، فقط صدایش کافی‌ست که مورمورم کند و پروژکتور خاطره روشن شود، شبیه آن آخرین سکانس «سینما پارادیزو»، توی خلوتی تاریک، می‌نشینم به تماشا و تماشا و تماشا... 

  • زهرا

لطیف

۰۹
ارديبهشت

باز بیقرار بودم، بی چشمداشت به آسمان صاف امروز، یک بغل باران فرستادی، تَر و آهنگین... هنوز دلم می خواهد بیایم پیشت، با حالِ بهتری اما... عاشقانه بیشتر و خسته کمتر... تاب می آورم، حکم آنچه تو فرمایی، لطف آنچه تو بنمایی...

دوستت دارم.

  • زهرا

از ژرفای اندوه

۰۸
ارديبهشت

می‌دانم که هستی، حالِ بدم را از چشم تو نمی‌بینم. افولم به سرازیرِ فشردگی را در آغوش توست که زنده می‌مانم. مثل محتضری در دست‌های مُنجی، دَردکِشان، صبورم،‌ بی‌قراری‌های مزمن را پَر بده از روزگارم،‌ یا... یا ببرم پیش خودت؛ تحملم کم شده، آن صبورِ پوست کلفتِ سالیان نیستم. رنجور و شکسته‌ای هستم، که به احترام تو نفس می‌کشم، خسته، خسته، خسته‌ام، ببرم پیش خودت، آن بالا دیگر نگران رفتن عزیزان دلم نیستم، دیگر غصه‌ها و دردهای ریز و درشتِ مردم که دست‌هایم را خجالت می‌دهند کوچک و خوش فرجامند، آنجا خانه‌ام را می‌چینم و همیشه خوشحالم، منتظر خواهند آمدهای بی‌تردید.

  • زهرا

حال دلم را خوب کن، مهربانم، دست و دلم را بیشتر نگه دار، مهربانم. از جلوی چشمم هیچ جا نرو، نگذار چشم هایم به جایی بروند، سخت آسیب پذیرم... خدای مراقب

  • زهرا

فروبسته

۰۶
ارديبهشت

دوستت دارم، اما دیگر برای خودم، از تو چیزی نمی خواهم، دیگر دعا نمی خوانم.

به تو بسیار امیدوارم، راستش اما از خودم نومید... به مهربانی و گشاده دستی تو ذره ای تردید نیست. اما به لیاقت و ظرفیت من چرا...

به روزهای مبادا زیاد فکر می کنم، زیاد، زیاد می‌بارم برایشان، در نهایت اما می دانم که باید بگذرد و می گذرد، تو خوبی و این همه ی آنچه باید بدانم است، کافی ست.

سپاس، خدای مراقب

  • زهرا

مسیر مخفی

۰۵
ارديبهشت

کنارِ دلی سیر باران خوردنش، دیواریست پنهان و کشیده تا هر کجا که می رود، پشتش تویی، عابر این امتداد نامرئی.

عهد کرده که دوستت بدارد و به دیدنت امیدوار باشد، هیبتت را بلد نیست، ترجیح می‌دهد از قید تصورت بیرون باشد، ترجیح می دهد تو فقط حضوری باشی، شبیه هرچه خودت اراده کرده ای، حتی به پیر یا جوان بودنت، کودک یا سالخورده بودنت فکر نکرده، به بودنت فقط، و به آمدنت.

اینطوری، بمانیِ مدامی، اینطوری هیچوقت، توی ذوقش نمی خورد از دیدن یا ندیدنت. اینطوری کمتر تنها می مانَد.

  • زهرا

مناجات امیدواران

۰۴
ارديبهشت

به نام خداى بخشاینده مهربان


اى که هرگاه بنده اى از او درخواست کند، دَهَدَش

 و هرگاه چیزى را که نزد او است آرزو کند، 

بدان آرزو رساندش 

و چون بدو رو کند

به مقام قرب و نزدیکى خویشش ببرد 

و چون به آشکارى گناه کند 

پرده بر گناهش کشد 

و آن را بپوشاند 

و چون بر او توکل کند، کفایتش کند 

و بسش باشد 

خدایا 

کیست که بر درگاه تو بار اندازد 

و میهمان نوازیت خواهد

و تو پذیرائی اش نکنى 

و کیست که مَرکَبِ نیاز خود به دربارت خواباند 

و امید بخششت داشته باشد 

و تو احسانش نکنى 

آیا خوبست که من ناامید از درگاهت باز گردم ؟

با اینکه جز تو مولایى را که به احسان نامور باشد، نشناسم،

چگونه به جز تو امید داشته باشم 

با اینکه هر چه خیر است، به دست تو است 

و چگونه به جز تو آرزومند باشم 

با اینکه خلقت و فرمان از آن تو است

 آیا براستى امیدم را از تو قطع کنم؟ 

با اینکه تو

از فضل خویش به من عطا کردى، چیزى را که من درخواست نکرده بودم،

 یا مرا بمانند خودم نیازمند سازى با اینکه من به رشته توچنگ زدم؟

 اى که به رحمتش سعادتمند گردند قاصدان او 

و دچار بدبختى و عذاب و کیفرش نشوند آمرزش خواهانش 

چگونه فراموشت کنم با اینکه تو همیشه به یاد منى 

و چگونه از یاد تو بیرون روم 

با اینکه تو همیشه مراقب من هستى 

خدایا

من به ذیل کرمت دست انداختم 

و براى دریافت عطاهایت دامن آرزویم را گسترده ام 

پس مرا بوسیله یگانگیِ خالص خود خالص گردان 

و از زمره بندگان برگزیده ات قرارم ده 

اى که هر گریخته اى به او پناه برَد 

و هر جوینده اى به او امید دارد 

اى بهترین مایه امید 

و اى بزرگوارترین خوانده شده 

و اى کسى که خواهنده اش را 

دست خالى باز نگرداند 

و آرزومندش را نومید نسازد 

اى که درگاه او به روى خوانندگانش باز 

و پرده اش براى امیدوار به او بالا زده است 

از تو خواهم به بزرگواریت 

که بر من بخشى از عطاى خویش 

به حدى که دیده ام بدان روشن گردد 

و از امیدت 

بدان مقدار که خاطرم اطمینان یابد 

و از یقین 

بدان اندازه که پیش آمدهاى ناگوار دنیا بر من آسان گردد 

و بوسیله آن پرده هاى سیاه کوردلى از دیده دل دور شود

به رحمتت اى مهربانترین مهربانان.


(از صحیفه سجادیه)

  • زهرا

روشنای دلم

۰۳
ارديبهشت

آنچه خدا بخواهد خواهد شد 

گرچه مردمان خوش ندارند، 

پروردگار از یارى پروردگان،

 آفریدگار از کمک آفریده ها، 

روزی دهنده از لطف روزی خواران، 

خداى یکتا، پروردگار جهانیان 

کفایتم می کند، 

مرا بس است آن که به حقیقت مرا بس است، 

مرا بس است آن که همواره مرا بس است، 

مرا بس است آن که همواره از آنگاه که بوده ام مرا بس بوده است،

 مرا بس است خدایى که معبودى جز او نیست، 

بر او توکل نمودم، 

و اوست پروردگار عرش بزرگ.

  • زهرا