فمینوستالژی

Feminostalgy

فمینوستالژی

Feminostalgy

شات های چک چک

شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۳۱ ق.ظ

با باران خوابیدم، با باران بیدار شدم، و صدایش مرا برد به پاییزهای مدرسه، به چاله‌چوله‌های سیمانیِ حیاط مدرسه که پر از آب می‌شد و به همدستیِ کوچه‌های گِلی، وادارمان می‌کردند چکمه‌ی «کفش ملی» بپوشیم؛ همیشه ساده و ارزان و در دسترس.

یاد آن وقت‌ها که بعدِ باران، چکمه پوش، توی کوچه‌ها می‌دویدم و عشق می‌کردم با خیس شدن، گِلی شدن، و چشمم گوشه‌کنارهای کوچه، دنبال سبزهای تازه بود، دنبال قارچ‌های کوچک سمی و گل‌های قاصدکِ لخت... 

یادِ اولین روزی که مادر، در باران به مدرسه می‌فرستادم، و چتر نداشتم. پلاستیک به سر من کشیده بود و خودش بارانیِ پدر را پوشیده بود، آن روزِ سال‌های دور و آن صحنه‌ی ابدی، شرمساری کودکانه‌ی من به خاطر پلاستیک و خیالبافیِ چترهای رنگ‌رنگ...

باران برای من، بارانِ شات‌های بی‌شمارِ دلپذیر است، فقط صدایش کافی‌ست که مورمورم کند و پروژکتور خاطره روشن شود، شبیه آن آخرین سکانس «سینما پارادیزو»، توی خلوتی تاریک، می‌نشینم به تماشا و تماشا و تماشا... 

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۹۶/۰۲/۰۹
  • ۱۴۰ نمایش
  • زهرا

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">