دختر جان؛ امشب دخترم نباش و یک روز به حرفهای امشبم فکر کن.
نمیدانم زمانه برای تو چطور بچرخد و چند سال بعد، مناسبات انسانها، به هم فکر کردنها، دوست داشتنها و دوست داشته شدنها چطور خواهد بود و تو کِی لازمت میشوند این حرفها...
امشب، بهترین مردی را که میشناختم ناامید کردم؛ و دلشکسته شاید... کسی که یک سال پیش همین وقتها، حس شنیدن حرفهای دلش، قبل از هرچیز، شورِ بالیدن به محبوبِ چنین مردی بودن بود. او متعادلترین و آرامترین و بیقضاوتترین انسانیست که شناختهام، با احساساتی شریف و متین و صبور... آنقدر که به راحتی برای عزیزترینهایم، از جمله برای تو آرزوی شبیه چنین دوستداری کنم. توی یک شهریم، ماهها ندیدمش، صدایش را نشنیدم و سعی کردم نزدیکش نباشم، برای اینکه میدانستم نمیتوانم داشته باشَمَش، هیچوقت بهانهگیر نشد، هیچوقت گلایه نکرد، هیچوقت آزردهام نکرد. صبر و ادب و مهربانیِ خالص... برای خودم که از دستش میدهم متأسفم، و برای جریحهدار کردن چنان قلب کم نظیری.
حال عجیبی دارم دختر... امشب قربان صدقهی تو نمیتوانم بروم، چون دلم برای خودم سوخته است. چون حال خوشی ندارم، رفیق باش و دلگیر نشو، درس بگیر. از من گذشته که به ترمیم شدن فکر کنم؛ موجودی ترسیده، بی اعتماد و وابستهام، بزرگترین ابراز محبت امشبم به تو این است که آینهی عبرتت بشوم. ولی باور کن آنقدر وضع پیچیدهای دارم که همان هم سخت میشود.
نمیدانم چه نصیحتی، چه عبرتی... شاید فقط در این حد که بدانی دو راهیها هر چه بزرگتر میشوی انتخابهای عجیبتری میشوند، و هر کدام را که پشت سر بگذاری، خودت هم آدم عجیبتری میشوی. آدمی که آموختهی شکستن و عبور کردن میشود، و آدمهایی که در این انتخابها، با دلیلهای متفاوت، دو دسته میشوند؛ یا خودشان میشکنند، یا دیگران را میشکنند. حتی در این حد هم نمیتوانم عبرت خوبی باشم که بگویم از کدام دسته باشی بهتر است، آن وقت مثل این است که پیشاپیش خوانده باشمت و قضاوتت کرده باشم. خودت میدانی بچه... آن روزها دیگر بچه نخواهی بود و خودت خواهی فهمید صلاح چیست، فقط هر انتخابی کردی، قوی باش و پایش بایست.
شاید گریهات بگیرد، هیچ عیبی ندارد گریه کنی، فقط پشیمان نباش. چیزی که باید امشب یاد بگیری این است که خودت را دوست بداری، هرچقدر هم که دیگران به خاطر تصمیمهایت سرزنش و محکومت کردند، ذهنت را برگردان به سر دوراهی، از فراغت بعد از آن تصمیم، برگرد به همان جایی که فرصتت کم بود، تحت فشارهای مختلف بودی و ناگزیر... اشتباه نکنی، دنبال توجیه نگرد اما مطمئن شو اگر هزار بار به همان شرایط برمیگشتی، انتخاب دیگری نداشتی. اگر مرورهای واقعبینانه تو را به سمت دیگری میبُردند آن وقت حق داری پشیمان باشی، ولی حق نداری پشیمانی را با خودت ببری.
اما من امشب به تو یک قول خواهم داد؛ که هیچوقت یکی از آن فشارهای سر دوراهیهایت نباشم. بین من و هیچ چیز، هیچوقت برایت دوراهیای وجود نخواهد داشت. حالا دوباره میتوانم عزیزم صدایت کنم؛ و بگویم من سر دوراهیهای تو، همیشه پنهان و پشت سرت خواهم بود و تا تو نخواهی، پیدا نخواهم شد.
MUSIC