فمینوستالژی

Feminostalgy

فمینوستالژی

Feminostalgy

۲۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

هزار قرائت دارم از باران.

گوش میدهم، تماشا می کنم، و صبر...

  • زهرا

معنا، میرا نیست، کم نیست، بی اهمیت نیست، هیچ معنایی... 

معنا، دلیل است، دلیل، ستون و ریشه است، معنا میرا نیست. به اندازه ی قلبی ریز و چندماهه، که از کار  بیفتد و از یاد برود، معنایش در غیابِ تذکر حیّ و حاضر است. 

معنا، کلافِ بی سرِ فراموشخانه است، خودش را گم نمی‌کند اما.


  • زهرا

می رسند، تماشایشان می‌کنم. ردیف و بلند و دور و منظم...  چشم هایم، آویخته‌اند از امتداد نقطه چینشان و می‌روند.

از جزء به کل تماشا کردن، محدود و نامطمئن است. 

از آن بالا، خیلی چیزها را نمی بینی، خیلی چیزها با هم یکی می‌شوند، در هم حل می‌شوند. اما سلطه ی نظر، هر تردیدی را مغلوب می کند. استادم می‌گوید این قلمروی ریاضی است. ریاضیِ بی برو برگرد، ریاضیِ محض، منطق. من می گویم ولی از کل، به جزء نگاه کردن هم نمی‌تواند اما و اگر نداشته باشد. یکی ندانسته انکار می کند، یکی دانسته... اما همیشه اجزایی هستند که کیفیت انکار، به وضعشان تفاوتی نمی دهد. 

آن بالا، شکوهی دارد، همه چیز را وسیع و بی انتها دیدن، قشنگتر و فرای حس می‌شد اما اگر شفافیت تصویر گم نمیشد در فاصله، و سهم ریزهای بزرگ ساز، پیدا بود همیشه... 

  • زهرا

کمکم کن، بین تو و خودم، گاهی از رفتار با مردم، به بن بست میرسم. دوست می دارم، فراموش می کنم، می بخشم و بی حساب کمک می کنم، آنقدر که بعضی ها، به بلاهتم تعبیر می کنند و خیال های سوء به سرشان می افتد.

لطفاً یادم نده که در این موارد، در کمک به دیگران، شبیه ساده لوح ها نباشم. لطفاً تا توان دارم، هرکسی را که گشایش کارش، دلش، لبخندش، از من ساخته است، در مسیر من بگذارش، ولی خودت مرا از خیال های خام و نیت های سوء، در امان بدار.

کمکم کن که در طفره رفتن از بخشش به دیگرانی که صاف نیستند، ناصاف و کدر نشوم، کمکم کن تغییر رنگ ندهم، مرا با خودم در نینداز، ای مهربان. هرکه را به صلاح نیست، خودت دور کن، از من بر نمی آید که بِرانم و برنجانم... خدای مراقب

  • زهرا

گاهی آن‌قدر منتظر نشانه‌ای، که خودش را ببینی،‌ انکار می‌کنی...

  • زهرا

با باران خوابیدم، با باران بیدار شدم، و صدایش مرا برد به پاییزهای مدرسه، به چاله‌چوله‌های سیمانیِ حیاط مدرسه که پر از آب می‌شد و به همدستیِ کوچه‌های گِلی، وادارمان می‌کردند چکمه‌ی «کفش ملی» بپوشیم؛ همیشه ساده و ارزان و در دسترس.

یاد آن وقت‌ها که بعدِ باران، چکمه پوش، توی کوچه‌ها می‌دویدم و عشق می‌کردم با خیس شدن، گِلی شدن، و چشمم گوشه‌کنارهای کوچه، دنبال سبزهای تازه بود، دنبال قارچ‌های کوچک سمی و گل‌های قاصدکِ لخت... 

یادِ اولین روزی که مادر، در باران به مدرسه می‌فرستادم، و چتر نداشتم. پلاستیک به سر من کشیده بود و خودش بارانیِ پدر را پوشیده بود، آن روزِ سال‌های دور و آن صحنه‌ی ابدی، شرمساری کودکانه‌ی من به خاطر پلاستیک و خیالبافیِ چترهای رنگ‌رنگ...

باران برای من، بارانِ شات‌های بی‌شمارِ دلپذیر است، فقط صدایش کافی‌ست که مورمورم کند و پروژکتور خاطره روشن شود، شبیه آن آخرین سکانس «سینما پارادیزو»، توی خلوتی تاریک، می‌نشینم به تماشا و تماشا و تماشا... 

  • زهرا

باز بیقرار بودم، بی چشمداشت به آسمان صاف امروز، یک بغل باران فرستادی، تَر و آهنگین... هنوز دلم می خواهد بیایم پیشت، با حالِ بهتری اما... عاشقانه بیشتر و خسته کمتر... تاب می آورم، حکم آنچه تو فرمایی، لطف آنچه تو بنمایی...

دوستت دارم.

  • زهرا

می‌دانم که هستی، حالِ بدم را از چشم تو نمی‌بینم. افولم به سرازیرِ فشردگی را در آغوش توست که زنده می‌مانم. مثل محتضری در دست‌های مُنجی، دَردکِشان، صبورم،‌ بی‌قراری‌های مزمن را پَر بده از روزگارم،‌ یا... یا ببرم پیش خودت؛ تحملم کم شده، آن صبورِ پوست کلفتِ سالیان نیستم. رنجور و شکسته‌ای هستم، که به احترام تو نفس می‌کشم، خسته، خسته، خسته‌ام، ببرم پیش خودت، آن بالا دیگر نگران رفتن عزیزان دلم نیستم، دیگر غصه‌ها و دردهای ریز و درشتِ مردم که دست‌هایم را خجالت می‌دهند کوچک و خوش فرجامند، آنجا خانه‌ام را می‌چینم و همیشه خوشحالم، منتظر خواهند آمدهای بی‌تردید.

  • زهرا

حال دلم را خوب کن، مهربانم، دست و دلم را بیشتر نگه دار، مهربانم. از جلوی چشمم هیچ جا نرو، نگذار چشم هایم به جایی بروند، سخت آسیب پذیرم... خدای مراقب

  • زهرا

دوستت دارم، اما دیگر برای خودم، از تو چیزی نمی خواهم، دیگر دعا نمی خوانم.

به تو بسیار امیدوارم، راستش اما از خودم نومید... به مهربانی و گشاده دستی تو ذره ای تردید نیست. اما به لیاقت و ظرفیت من چرا...

به روزهای مبادا زیاد فکر می کنم، زیاد، زیاد می‌بارم برایشان، در نهایت اما می دانم که باید بگذرد و می گذرد، تو خوبی و این همه ی آنچه باید بدانم است، کافی ست.

سپاس، خدای مراقب

  • زهرا