بحر طویل ِ کهنهکردهها
گاهی به قدیمها ناخنکهای تصادفی میزنم، قسمت ناخنک امشب، این قطعه بود که نمیدانم چه باشد دقیقاً، ولی آن روزها مثلاً شعر بوده، پیدا شدنش در سر و کلّهی من و بعد روی کاغذ، برمیگردد به آذر 1391:
آدم یاد بحر طویلهای عهد قجر میافتد، برای خودتان اگر دلتان خواست یک ضَربَکی هم بگیرید موقع خواندنش، من اعتراضی ندارم، راحت باشید! هههه:)
لمیدهایم خوش، براین بوریای بربری
لبیم و لق لق شک وتب و هوای سروری
دوبیت آیه خواندهایم و خوردهایم و عق به حلقهایمان
تپانچهی ریا به دستهایمان
تپیدهی کلاف پیچ پیچ عقل و عقدهی قلندری
پرانده نشئهی پیالههای سرسری
و بازمانده چشمهایمان
و باز میکنیم چشم خلق را
به پردهی نمایش نشانههای مهتری
آهای!
گوش و هوش را و
فکرت چموش را
به ما فروش و واگذار کن عنان دل
به سِحر ِ نعرههای دیو و عشوهی پری
که درد را و داغ را،
جراحت دِماغ را
نمیتوان علاج کرد
جز به نوشداروی دیار کوری و کری
فرا نخوان بهانه را
که گوش، جامه میدرد
ببُر گلوی ذکر را
که حسِّ وحی میپَرَد!
و عشق مُثله میشود
در آزمون باور و کتیبههای خاور و دقیقه های داوری
پدیدههای یکوَری
که گرم می کنند کسب و کار معجزات بی دلیل و
و جمع میکنند
لشکر سیاه دستمالهای قیصری
و آبراهه باز میشود
به روی جوی خون جاری سؤالهای بستری
و مرگ چنگ میزند
به دامن سپید ذهنهای مرمری
و مرگ چنگ میزند
به دامن سپید ذهنهای مرمری
و مرگ چنگ میزند
به دامن سپید ذهنهای مرمری...
- ۰ نظر
- ۰۸ خرداد ۹۵ ، ۰۲:۲۶
- ۱۲۵ نمایش