مرضِ فرانهوفِر
پنجشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۳۱ ق.ظ
دارم قالب بالزاکی به خودم میگیرم! مرض «فرانهوفر» * گرفتهام. مثل همهی آنها که با دستهایشان چیزی میآفرینند، من هم مخلوقاتِ جامانده از تکاملِ خویش را عزیز میدارم. ولی این یکی... که تصویرش را مدتهاست به عنوان عکس پروفایل میبینید، یک جور دیگریست. یک سهم بزرگی از قلبِ این روزهای مرا، توی نگاهش زندانی کرده است. میبینمش، به پرستیدن فکر میکنم... وقتی مداد دستم هست و موهایش را شانه میزنم، انگار پرندهای در دستهای کسی هستم که هم از او میترسد، هم احساس امنیت دارد. هم دلم میخواهد بیشمار منحنی را ریسه کنم به فرمانش، هم وسواس دارم که یک جا یک ذرهی نابهجا «آنش» را ندزدد از تماشایم. قلبم فشرده است. این برای من، شبیه حال این شعر است:
سَرْنِشْتَرِ عِشْقْ بَرْ رَگِ روحْ زَدَنْدْ یِکْ قَطْرِه اَزْ آنْ چِکیدُ نامَشْ دِلْ شُد
جای دل این روزهای من این را بگذارید. دوست داشتن آفریدگانش، عاشق ِ آنها بودنش را خوب میفهمم این روزها، راست گفت...
این ترانه...
The lights go out and I can't be saved
Tides that I tried to swim against
Have brought me down upon my knees
Oh I beg, I beg and plead, singing
Come out of things unsaid
Shoot an apple off my head and a
Trouble that can't be named
A tiger's waiting to be tamed, singing
You are
You are
Confusion never stops
Closing walls and ticking clocks
Gonna come back and take you home
I could not stop that you now know, singing
Come out upon my seas
Cursed missed opportunities
Am I a part of the cure?
Or am I part of the disease? Singing
You are, you are, you are
You are, you are, you are
And nothing else compares
Oh nothing else compares
And nothing else compares
You are
You are
Home, home where I wanted to go
Home, home where I wanted to go
Home, home where I wanted to go
Home, home where I wanted to go
دوست داشتم لینک آهنگش را هم برایتان بگذارم، متأسفانه فیلترشکنم دوباره مشکل پیدا کرده، در youtube این را جستوجو کنید: (Coldplay-Clocks)
- ۹۵/۰۴/۱۰
- ۸۴ نمایش