فمینوستالژی

Feminostalgy

فمینوستالژی

Feminostalgy

۶ مطلب در خرداد ۱۴۰۳ ثبت شده است

۲۶ خرداد ۱۴۰۳

۲۶
خرداد

کار عمیق اجازه نمی‌دهد بیشتر این‌جا بنویسم.

چندتا میخک کمرنگ از دسته گل مانده که از پایداری و ماندگاری‌شان ممنونم.

رواداری‌ام بیشتر و حرف زدنم کمتر شده، تغییراتی که دوست‌شان دارم.

خدا همیشه خیلی بیشتر از حقم به من بخشیده، این روزها بیشتر... الهی شکر.

فکرم باید هنوز هم به جاهای بهتری برود،

من از خاطراتم فرار نمی‌کنم.

خاطراتم بستر یک رودخانۀ پرآب و زنده‌اند که قایقم را به پیش می‌برند.

توی جیب‌هایم ترسیدگی‌هایم را پنهان کرده‌ام، ستارۀ دلاوری کوچکی به سینه‌ام چسبانده‌ام.

یادم هست که فرصت زیاد نیست.

یادم می‌ماند.

  • زهرا

21 خرداد 1401

۲۱
خرداد

چیزی نیست. 

دیگر حرف‌های نابه‌جا را جواب نمی‌دهم. ترک می‌خورم ولی وانمود می‌کنم هیچ اتفاقی نیفتاده، چون این‌طوری بهتر است و در وقت صرفه‌جویی می‌شود. ترک‌ها درد دارند ولی وقتی اتفاق افتادند، مال من شده‌اند و به خلوت من اضافه شده‌اند. نشان دادن‌شان هم آن‌ها را برطرف نمی‌کند. پس اجازه می‌دهم مال من بمانند.

کار کنیم.

  • زهرا

19 خرداد 1403

۱۹
خرداد

غرق کار شدن گاهی نجات‌دهنده است ولی ممکن است پیش هم بیاید که یک روز، یک‌دفعه ماشینی‌بودنت را برنتابی، احساس کنی که دوست نداشتی اینطور پیش برود.

چاره‌اش یادآوری‌ست و شکر.

 

  • زهرا

16 خرداد 1403

۱۶
خرداد

دیروز فرصت نشد گزارش کار یا چیز دیگری بنویسم. کار تولید محتوای ویدئویی به خاطر سرعت بد اینترنت بسیار سنگین و وقت‌گیر شد و تمام دیروز و بخشی از امروزم را گرفت. البته بجز دو ساعتی که به دلیل فشار زیاد به زانو‌ها، کمر و چشم‌ها تصمیم گرفتم از خانه بیرون بزنم، طبق معمول هر ماه گذرم به شهر کتاب بیفتد و با دوتا کتاب داستان کودکانۀ جدید به خانه برگردم.

امروز هم چشمم آب نمی‌خورد به‌جز سفارش پژوهشکده بتوانم کار بیشتری انجام بدهم. امیدوارم پیشرفت قابل قبولی داشته باشد. جای دوتا جوجه قمری که یکی-دوماهی مهمان ما بودند امروز خالی بود و بالاخره رفته بودند پی سرنوشت‌شان.

ترکیب جدید اتاقم را دوست دارم، به جای رخوت و کلافگی، القاگر نظم و انرژی و احساس امنیت است، فقط با چند جابه‌جایی ساده و برداشتن عناصر اضافی.

ممنونم خدای مهربان.

بروم ببینم باقی امروز چطور خواهد گذشت و امید که آخر شب راضی باشم.

راستی با یک همزمانی جالب هم مواجه شده‌ام. کتابی که از دو شب پیش شروعش کرده بودم اسمش هست: «ارواح ملیت ندارند»، نویسندۀ ژاپنی دارد از تجربۀ زندگی میان دو زبان مادری و آلمانی (کشوری که به آن مهاجرت کرده) می‌گوید.

یکی از کتاب داستان‌های دیروزی هم که من فقط به رسم کودکی جذب تصویرهای قشنگش شدم و خریدمش، اسمش هست «دو پتوی من»؛ راوی دختربچه‌ای به نظر افریقایی است که با خاله از کشورش به خاطر جنگ به یک کشور اروپایی سفر می‌کند. پتوی اول او، امنیت زبان و کلمات مادری است که هروقت احساس ناامنی می‌کند به آن پناه می‌برد و دور خودش می‌پیچدش. پتوی دومش، زبان جدیدی است که به کمک دوست جدیدش یاد می‌گیرد تا دیگر آبشار کلمات و صداهای جدیدی که بلد نیست اذیتش نکند.

پتوی من در این لحظه پذیرش و سازگاری است با جای خالی هر آن چه که دوست داشتم و دیگر لازم‌شان ندارم. 

  • زهرا

15 خرداد 1403

۱۵
خرداد

شروع کار: ساعت 7:30

برنامه امروز: تمام کردن نیمه‌تمام‌های دیروز

چک‌لیست انجام کار تا ساعت 12:

مقاله ... 

تولید محتوای سفارشی ...

کار پژوهشکده ...

  • زهرا

14 خرداد 1403

۱۴
خرداد

در آغازی دیگرم.

میزی برای کار- در اتاقی‌ست که پنجره ندارد و از همه دور است.

بنابراین می‌نویسم تا زنده بودن را به خاطر داشته باشم.

- مقاله تکمیل شود. 

: چشم.

- گزارش تکمیل فراموش نشود.

:چشم.

- محتوا تولید شود.

:چشم.

- گزارش تولید...

:چشم.

- کار پژوهشکده ادامه پیدا کند.

:چشم.

- گزارش پیشرفت کار...

:چشم.

حالا باید رفت و باقی روز را در ساعت 18:46 دقیقه نجات داد.

چک‌لیست گزارش برای ساعت 23: 

مقاله ... 70% پیشرفت

محتوا ... عدم تولید

پژوهشکده ... عدم پیشرفت

پیام ناظر:

نتایج رضایتبخش نیست.

ساعت شروع کار صبح فردا: 7

 

راستی، اگر از اهالی بیان هستی، چه خوب می‌شود که برایم بنویسی.

 

...و ساعت 12:21 دقیقه است. دلم می‌خواهد برگردم که بنویسم:

امروز دستی به در و دیوار چاردیواری کوچکم کشیده‌ام و احساس عجیبی از این تغییر گرفته‌ام. حس می‌کنم از زیر آوارهای چندساله‌ام هنوز صدای زندگی می‌شنوم. بنابراین گزارش کار ناخوبِ امروزم حالم را بد نمی‌کند. حس می‌کنم چنانم که پس از مدت‌ها می‌توانم عادت‌هایم را غافلگیر کنم. 

مشکلات بیرونی همیشه بوده‌اند، اما نوشتن مأوایم بوده و هرجا که کنارش گذاشتم یا آن‌طور که خوشحالم می‌کرده برگزارش نکردم، به معنای واقعی گم شده‌ام. یادم می‌آید حوالی 20 سالگی برای اولین بار «اتاقی از آنِ خود» ویرجینیا وولف را خوانده بودم. آن را به ذهن خام‌پرورم سپردم و فکر کردم باید همیشه یک چاردیواری از آن خودت داشته باشی تا بشود.

بعدها هروقت کسی وارد زندگی‌ام می‌شد، از جمله قرارهایمان این بود که من همه‌جا اتاقی از آن خود داشته باشم. همیشه داشته و دارم البته اما پریشانی چندسال اخیر تا این لحظه که به نظرم یک نقطۀ عطف دیگر است، نشانم داد که مختصات اتاق شخصی هرکسی می‌تواند با واقعیت و با تصور خیلی متفاوت باشد.

در این دقایق اخیر، کشف من این بوده که «اتاقی از آنِ خودِ» من، همین‌جاست که این سطور را ثبت می‌کند. جایی که نگران کسی نیستم. جایی که بدون هیچ ملاحظه همیشه در آن نوشته‌ام و دوست دارم خدا را به خاطرش شکر کنم.

امشب پس از مدت‌ها قبل از خواب، کتاب خواندن را شروع خواهم کرد. «ارواح ملیت ندارند» که از مانیا هدیه گرفته‌ام و دوست دارم مثل قبل‌ها، وقتی تمام شد این‌جا درموردش بنویسم.

برای خودِ این لحظه‌ام، برای اتاقِ مرتب‌شده، ترکیبِ عزیزِ گل‌های زردِ پررنگ و صورتی رنگ‌پریده‌ای که در این لحظه پیش چشمم هستند و برای این آغاز خوشحالم.

  • زهرا