جرایح
اعضای مرا هر روز، با چشمهای باز و حواسِ جمع، جرّاحی میکنند. زخمهای غیرخودیِ عمدی را هر روز در جان کشیدن، سخت است، ولی این هم عادت میشود و عادتها تا هستند، امکانِ فراموش شدن دارند.
- ۰ نظر
- ۳۱ شهریور ۹۶ ، ۲۰:۱۲
- ۱۵۷ نمایش
اعضای مرا هر روز، با چشمهای باز و حواسِ جمع، جرّاحی میکنند. زخمهای غیرخودیِ عمدی را هر روز در جان کشیدن، سخت است، ولی این هم عادت میشود و عادتها تا هستند، امکانِ فراموش شدن دارند.
ته نشینِ متنِ من، غمی ست همواره که دامن شادیهای گاه گاه را از قعر میکِشد، بیقرار و ناشکیبا.
غم، فرزندِ شادیست.
دیشب، یک شب قبل از مرگش، جان کسی را نجات دادم، که چهارسال است مرده...
دیشب، شب مرگش، برایش بسیار گریستم، برای صورت مهربان رنجوری، که امثال و حکم گویان در لباس سپید رفته بود قبل از رسیدنم، مهربانی اش گل کرد و دستهای مرده اش را برایم تکان داد.
دیشب برای اولین بار، دست کسی را در لباسِ مُردنش گرفته بودم. شکل مرگش، آرام و کهنه و بی انتظار بود.