عالیجنابا
سه شنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۶، ۰۵:۲۸ ب.ظ
هوای مناجات به سر داری، دست به گریبانِ دلشورههای خوب و بَدَت، دست به گریبانِ خودت، که هی میشماری «الله اکبر»، «سبحان الله»، «الحمدُلله»، هی تکرار میکنی، هی میشماری، تا هی دستهایت سوز بگیرد... دلت به هم بریزد و سرت به دوار بیفتد در سلطهی صدای بلند موسیقیِ پسِ چشمهات، فریاد میزنی که «عالیجناب(!) بزرگیات را از روی زبانم بردار و به جانم بریز، اگر من اینم که جان این تسبیح توی دستهام زیر و زبر میشود و اگر این تویی که جای من این لحظه، سهم من از این لحظه روبروی تو بودن است، چرا گرم و مطمئن نیستم؟»
گرمایت را به جانم بریز،
سفتم کن، قرصم کن از تجسمِ بودنت،
بتکانم از حشوهای پندار،
پالودهام کن از ناباوریها،
هرچه میبخشی، آرام نه، مثل پتک بکوبان توی سَرَم که تا نفس دارم از یاد نرود.
- ۹۶/۰۶/۲۱
- ۱۲۷ نمایش