روزِ خوب
امروز خوب است. بیدلیل؛ موجِ سینوسیِ خوب و بد شدنِ حالش، خیلی ریز و دورهی بازگشتِ باریدنها کوتاه شده، ولی امروز بیدار که شد فکر کرد که برای حالِ خوب داشتن، روزِ خوبیست. بی دلیل.
همین سلامِ سبزِ گلدانها به صبحَش، همین گلها که چند روز است تر و تازه، لبخندهای سپید تحویلَش میدهند و فکر کردن به دخترهای کوچولویَش که جایی زیرِ سقفِ همین شهر زندگی میکنند، اگر حواسَش جمع باشد حالش را خوب میکند.
مدّتهاست که شغلِ ثابتی نداشته، ولی درآمدهای پراکندهی ریز ریز چرا ... دو سال است که مشغولیتِ شیرینَش این وقتها کیف و کفش و لباس و مداد و دفترِ شیداست. دخترش دوازده ساله میشود، عکسش را چند وقت پیش توانست ببیند، زهرا کوچولویَش را هم، عکسهای گِردِ کوچولویشان را میگذارد کنارِ هم، صورت و چشمهای گرد و هماهنگ و نمکیِ شیدا، لپهای بوسیدنیِ زهرا کوچولوی یکسالهاش، اینها هم از آن حالْخوبْکُنهای مؤثّرش هستند. چیزهایی که خونِ تازهی عشق را گرم و سرخ، به قلبش میآورند.
شُکر...
- ۹۷/۰۵/۲۷
- ۱۱۲ نمایش