این روزهای دستهای خالیِ پرسش...
پنجشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۵۰ ب.ظ
سلامَم را تو پاسخ گوی و در بُگشا به تکفیرَم
مسیحای جوانمَرگِ من، از ترسِ مسلمانی
به هر طرف نگاه میکنم این روزها، پشتههای بلندِ بدخبریست، پیدا کردنِ روزنههای نجات از زوال آنقدر دشوار است که خیلی جاها، باید سرمان را زیر برف کنیم تا مگر بشود اندکی، حس خوشبختی را تنها تجسّم کرد.
هیچ لبخندی بیپیرنگِ تلخِ غصّهی همسایه به لب نمینشیند، هیچ لذّتی واقعی نیست. هولوگرامِ جهانی روز به روز فِیکتر و بیاعتبارتر میشود. همین که بشود از چالشهای هرروزی به در رفت، هنر کردهایم، حرف از رشد و پیشرفت زدن خندهدار است! رشد در کدام قاعده، بر کدام مبنا، روی کدام بُردار که هزار ملاحظهی مگو، یقهها را نچسبَد بگوید اینجایش درست شد ولی با آنجایش که نابود و بیارزش شد چه خواهی کرد؟ اصلاً قلّهی افتخاری مانده مگر که یک رویَش روسیاهی نباشد یا از سکّه نیفتاده باشد؟
ولی به هر حال، لبخندها را بازی میکنیم و تنها دستاوردمان از این آشوبِ فراگیر، باز هم صبر و انتظار است.
خدای مراقب...
- ۹۷/۰۵/۱۸
- ۱۳۴ نمایش