باز...
دوشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۱۹ ب.ظ
دوباره، به خودم و نمیدانم به کی سلام...
با خودم حرف زدنهایم سرریز شده بود، میآمدم نوشتههای روزهای امیدواریام را میخواندم... دیدم چقدر باز رها شدهام از مسیرِ مراقبه، و یادم آمد چه مرهمِ خوبی بوده...
روزگارِ امیدهای بزرگی برای من نیست، فقط به خاطر چند نفر باید از دلم مراقبت کنم. دخترهای قشنگم که دوتا شدهاند؛ به شیدای حالا 12 ساله، زهرا کوچولوی یک ساله هم اضافه شد و تازه من، مادرِ خواهرم نیز هستم، و مادرم و پدرم...
به امیدِ اینکه برای آنها خوب باشم هستم، مادرهای قدیمی به خاطر این چیزها نفس میکشند.
- ۹۷/۰۵/۱۵
- ۱۱۰ نمایش
پیش از آنکه واپسین نفس را برآرم
پیش از آنکه پرده فرو افتد
پیش از پژمردن آخرین گل
بر آنم که زندگی کنم
بر آنم که عشق بورزم
بر آنم که باشم.
در این جهان ظلمانی
در این روزگار سرشار از فجایع
در این دنیای پر از کینه
نزد کسانی که نیازمند منند
کسانی که نیازمند ایشانم
کسانی که ستایشانگیزند.