احوالپرسی ها
شنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۱۱ ب.ظ
کامنت قدیمی ام برای یک آشنای قدیمی:
«چه خوب است این روزها یک عبارت روی سر در سینماهاست که به دادم برسد الآن که نمی دانم احساسم را چگونه بیان کنم ... و آمده که بنشیند لابلای هجاهای احساسم:«خیلی دور... خیلی نزدیک!»
توی مستانه های آن سجده های مبهوتتان از خدا بخواهید علاج یک بغض نشکستنی را. از خلوت با حافظ یک چند نایب الزیاره باشید ، پابوس شاهِ چراغ ِ دل... دخیل ببندید که رخشان رها شود از این تاب سواری که از اوج حس معراج می کشد تا قعر گنداب اندیشه های کوتاه خویش و باز بر می گردد... دانه های انار را بردارید و کنار ترک های شعرتان که نشستید، دانه دانه مثل سرباز بچینیدشان لابلای ترک ها... پر می شوند و شکلش می شود شبیه «زخمی که می بندد براه التیام»... سرفراز باشید.»
کاکو! صفای قدمِت، شادُم کِردی! من هم از این رجعت ها به گذشته کم ندارم، امیدوارم که برایتان خوب و خوشایند بوده باشد.
خواننده ی مهربان دیگری که احوال پرسیدهاید، ممنونم، هستم و وقتهایی که دیر مینویسم، یا از بی حرفیست، یا مشغله، بزرگواری کردید، پاینده باشید.
پی نوشت: ادبیاتم چه فرق کرده! حال و هوام...
مندنی پور خوان شده بودم.
- ۹۶/۰۷/۱۵
- ۱۶۰ نمایش