دَم نوش
جمعه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۶، ۰۲:۲۸ ق.ظ
در کوچه ی بلندِ آشتی کنانِ آفتاب و جوانه ها، امروز راه رفتیم و هیچ از دردِ پاهایم، سراغ نگرفتم.
دست خواهر را گرفته بودم، قاطیِ بازیِ قایم باشَکِ سایه ها و روشن ها، لبخندزنان، نگاه مان، همه چیز را خوشحال می کرد، حتی قدیمی ترین دیوارهای بی آذین، نگاه های خندانِ خریدارمان، جوانشان می کرد، همانجا بود انگار که کبوتری، عاشق دیواری شد.
برگشتنا، خودمان را توی یک کافه ی کوچولوی گل گلی پیدا کردیم، کنار عطر سیب و دارچین، آفتاب پا وَرمی چید و موسیقی، دلارام بود.
خوب گذشت، شُکر.
- ۹۶/۰۱/۱۸
- ۱۳۶ نمایش