وقت خواب
داشتم فکر می کردم چرا خوابم نمی برد، از دورهای دورِ شب، صدای حرف زدن کسی در بلندگو آمد به زبان عربی... به سؤالم خندیدم.
گوشه های خانه را کاویدم امروز، بادلیل، ولی دلیل نامشخص! رفتم توی باغچه، تمام زوایای آن را هم. یک عالمه علف های جورواجورِ بهاری سبز شده بود. هر کدامشان در کودکی مرا ساعتها سرگرم می کردند. از ریز و درشت شان عکس گرفتم، تنها حدود بیست و دو گونه ی گیاهی خودرو در باغچه شمردم، آنها که خودمان کاشته ایم، از انواع درخت و گل و سبزیجات بماند.
جاده و خیابان اصلی، از خانه ی ما دور است، ولی یک عالمه صدای عبور ماشین های ریز و درشت می شنوم. نزدیک ساعت سه بامداد. با مادر قبل از اینکه خوابش ببرد، کلی از آسمان و ریسمان حرف زدیم، حتی موضوع بحثمان از پرنده ی مهمانِ چندروز پیش، رسید به فلسفه و تاریخ فراماسونری...
نوشتم که خوابم بگیرد، خوابم گرفت.
- ۹۶/۰۱/۱۳
- ۱۲۵ نمایش