قطره چکانی در لن ترانی
از سقف این خلوت آرام، آسان نیست به کوچه زدن. ساده نگاه نمیکنم، هر بار برای هر کلمه، هر حرف، به چیزی بیشتر از آن فکر میکنم. پس از سقف این خلوت آرام آسان نیست، وقتی کلماتم پر میشکند به سوی کوچه... که آوردنده است، بَرَنده است، دل مرا، زمان مرا، سپردههایم را... آسان نیست که آشوب انداخته شود به این آبی ِ کِشدار، ولی من هر از چندگاه، سختگیرانه میگویمش که آرام نداشته باشد، بعد مینشینم به تماشا، سری را که آبسه میکند، جمع میشود که ورم کند، بترکد.
بعد لازم است که مراقبش بود، و یادش داد که ببخشد، یادش میدهم که خودش را بچلاند، چکه چکه زَهرآبهی آن بیشترکها که کوچه را پُر میکنند، دور بریزد. چاله چولههایش را پر از موسیقی کند، و بیرون ریختنیهایش نقش و رنگ و پیچ و تاب خط باشد.
از خودم تعجب نمیکنم که به توالی، هنوز درگیر مجادلهای مزمنم با بخشیدن یا نبخشیدن، برمیگردد به عروسکهایم، به گلهای لباسم، به رژ لبِ کَمرویَم و به خاطرهی بلند موهایم، باعث خنده نباشد، من هم مثل همهی آنهایم... دلم درگیر تکه پارهشدنی که نباید، نمیشود اما میدانم چه طعمی باید داشته باشد.
خوب نیستم اما خوبم.
- ۹۵/۱۲/۲۱
- ۱۶۸ نمایش