مواهب
هیچوقت فرصت منطق و فلسفه و عرفان خواندن نداشتم. ولی مثل خیلی از انسانهای دیگر، به مقوله های اینچنینی علاقه ی ویژه داشتم. در رشته ی دیگری، تحصیلات تکمیلی ام را ادامه دادم، و همچنان در حال ادامه هستم ولی زمانی دلم می خواست می توانستم در همین دانشگاه فعلی، شاگرد کلاس فلسفه و عرفان دکتر دینانی بشوم. فیلسوف سپیدموی شیرینی، که مرادِ خیالهای جوانی ام بود، و در کنار فلسفه گفتنش، نفوذِ جانِ کلامش، متأثر بود از شیوه های منحصر به این انسانِ خاص.
آن نشد، اما از آنجا که ما فکرها، دلخواسته های عمیق و ایده آل هایمان را دنبال خودمان می کشیم و به خودمان جذب می کنیم، این ترم، کسی شبیه دکتر دینانی پیش رویم است، همانقدر موسپید و دنیادیده، عمیق و شیرین، که بیشتر دلش می خواهد پدر باشد، تا استاد. دوست داشتن را و مراقبت را و دلسوزی رااز پدرانگی، بسیار دارد.
دکتر قدوسیِ نازنین، استاد درس مدلسازی هستند، یکی از خشک ترین درس ها که خیلی به ریاضیات مهندسی و نرم افزارهای متعدد وابسته است.
بعد سر کلاس، یکی بیاید به زبان مولانا حرف بزند، شعر بخواند، فلسفه و عرفان از نگاه و زبانش ببارد و بر ته مایه ی ذهنت در همه این سالها، بالاخره کسی پیدا شده باشد که صحه بگذارد. اینکه هیچ و هیچ و هیچ علمی، نمی تواند فارغ از این معانی، اصالت و کارایی کافی داشته باشد.
ذوق کلاس این استاد سختگیر و منضبط، تشویقم می کند به اینکه هفته ای یک روز، منِ بدخواب و بی خواب، توانِ غلبه کردن بر خوابِ ساعت چهار-پنج صبح برای حضور، رأسِ ساعت هفت و نیم صبح را داشته باشم.
خدا نگهدارش
- ۹۵/۱۲/۰۵
- ۱۳۶ نمایش