آمدن، رفتن
سه شنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۳۴ ب.ظ
تعطیلات میان ترم تمام شده است. هنوز نرفته، کوله بار سفر روی دوشم سنگینی می کند. تصور آن خانه ی بی نور، آن تنهایی اذیتم می کند اما آمدنِ این بار، نشانم داد که توی شهر خودم هم غریبم.
حالا هی به خودم می گویم چه فرقی می کند کجا بودن. به من یاد دادند آدم ها که استثنایی وجود ندارد. هیچ سلامی بی طمع نیست و بی طمع، هیچ دوستی ای معنی ندارد.
خداجان، قلبم درد می کند، نفسم تنگ می شود، تو تسکین باش، توان بده، جان بده، تحمل بده، روی تو برای گذشتن از این تنگناها، حساب کرده ام.
- ۹۵/۱۱/۱۹
- ۱۴۷ نمایش