تا یادت برود
جمعه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۸:۱۱ ق.ظ
روزی تو خواهی آمد، از کوچه های باران
تا از دلم بشویی، غم های روزگاران
تو، شاید یک اتفاق باشی، که دلم را خیلی بزرگ کنی، صبرم را زیاد... تو شاید یک عبورِ ساده باشی، از کنار ِِ یک تصویر ِِ تکراری، که تصمیم بگیرد یک روز، تکراری نباشد. تو شاید کسی باشی از گذشته یا آینده، تو شاید بی کسیِ متفاوتی باشی اصلاً، شگفتانه ی دیگرم باشی برای خودم... حتی، تو مرگ باشی شاید...
تو شاید همین حالا باشی اصلاً، غم کجا بود؟!
نوبت گوش سپردن است به پژواکِ «تو شاید»ها، نوبتِ قوی بودن و تمرین ِِ آزاد بودن از انتظار است. انتظاری که منتظرت کند، خوب نیست. منتظرها، دست و دلشان به هیچ کار نمی رود وقتی انتظارشان راست باشد. خُمارِ چشم به راهی را باید به راه داد و انتظار داشت، ولی منتظر نماند!
- ۹۵/۱۱/۱۵
- ۱۴۹ نمایش