چندمین انتخاب
چهارشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۵:۱۷ ب.ظ
امروز هم ناگزیر بودم دلم را نادیده بگیرم و خاطر کسی را برنجانم. یک همکلاسی محترم که حدود یک ماه است به زبانهای مختلف ابراز علاقه می کند. امروز به آنچه میترسیدم اعتراف کرده بود، توی نامه اش، وقتی که بیدار شدم.
گفتمش نه... اما دلم می خواست یکی بود که به او بگویم چقدر گفتنش این سالها سخت است. وقتی که بدانی شاید او آخرین برگ درخت بود، شاید او آخرین سهم تو از تنها نماندن بوده است. موقع نه گفتن هزار تصویر از پندار آینده ات، وسوسه ات می کند. که این دست را بگیر، شاید آخرین دست بود...
ولی دلم که نباشد، زبانم سنگین می شود. گفتم نه، شاید به قیمت انتخاب تنهایی، برای چندمین بار. امیدوارم برای دل آن بنده ی خدا، مونسی بهتر پیدا شود، حتماً می شود.
- ۹۵/۱۱/۱۳
- ۱۲۱ نمایش