قیمه ی دل ِِ قُرصْ
امروز برای اینکه دختر خوبی باشم، کلی انرژی صرف کردم. دو سه روزی هست که به دلایل محیطی، بیقرار و عصبی هستم. تمام تمرین و تلاشم را به کار بستم که تابع حال درونم نباشم. دیروز عصر مهمانداری خیلی کمکم کرد و باعث شد آسان بشود. امروز اما نه، برای همین آنقدر توی فکرم شلوغ پلوغ کردم و مراقب خودم بودم، که حتی از روزهای عادی هم رفتار آرام تری داشتم. آشپزی می کردم و آنقدر به دستهای خودم نگاه می کردم، که خودم را نمی شناختم. حرکات عجولِ همیشه ام، خونسرد و مسلط و آرام گذشت. بعد، طراحی کردم، بعد از چند سال دوباره برای خودم چندتا اتود طراحی لباس زدم. باز هم آنقدر با حوصله، که عجیبم آمده بود، طرح های خیلی ظریف و تمیزی شدند.
چند بار صدای صحبت خانواده با هم، صدای تلویزیون و صدای باد که از بیرون می آمد، می رفت که تحملم را بشکند. اما موفق شدم که موفق نشوند. توانستم عمیق، شمرده و کشدار، نفس بکشم. توانستم خودم را تشویق کنم، به خودم افتخار کنم به خاطرش. من عصبی نشدم، با کسی جر و بحث نکردم، بغض نکردم و نگذاشتم چیزی برای توی خود ریختن، ساخته شود. توانستم لبخند بزنم یواشکی، و شعرهایی که دلم میخواست، ترانه های دلخواهم را زمزمه کنم.
غذای خوشمزه ای شد، عطر قیمه ی امروز، برای خودم خیلی فرق داشت.
- ۹۵/۱۱/۱۳
- ۱۱۸ نمایش