ما بکاریم، دیگران...
جمعه, ۱۷ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۰۶ ق.ظ
نیک سرانجامم من...
حتی اگر پیشانی ام چیز دیگری بگوید. به دلم گوش می دهم. آوار صورت های این شهر دور، این همه غربت مکرّرِ یک جور، نمی توانند برم گردانند.
من قرار است نمیرم، تا زنده نکرده باشم. من قرار است طلسم هزار چشم را شکسته باشم از خیسی، من قرار است اول هزار چشم شده باشم، اول باغ شگفتی ساخته باشم از امید...
همین منِ نصفه نیمه، با همین دستهای زمختِ از رو نرفته، قول داده ام.
رفته باشد... مانده باشم، رفته باشم، آمده باشد... آن همه چشم، تنها نمی مانیم که.
- ۹۵/۱۰/۱۷
- ۶۶ نمایش